کارل مارکس در آتش
علیرها
کارل مارکس فیلسوفی بود برآمده از جهان متحول شده مسیحی، و پژوهشگری که با تأسی به تمثیل ها، استعاره ها و اسطوره های دینی در کلام، پوچی و بطالت ارزشهای اخلاقی و معنوی نظام منحط سرمایه داری را با دقت موشکافی کرده، و بی مهابا به نقد می کشید.
“ابراهیم گفت آیا چیزی را که خودتان می سازید عبادت می کنید؟ گفتند آتشگاهی برایش مهیا سازید و او را درآتش بیاندازید.” (سوره “صافات”، ۳۷:۹۷)
۱- عبور از عقبه
“انباشت کنید، انباشت کنید؛ این است موسی و پیامبران شما.” (مارکس، «سرمایه» ۱:۷۴۲، اشاره به گوسپل “لوقا”، ۱۶:۲۹)
بااینکه مفاهیمی چون بهشت و جهنم در نص صریح قرآن به عالمی در ورای “اینجا و اکنون” احاله داده شده، و تعابیر و تفاسیر مرسوم نیز مؤید آنست، در کشاکش انقلاب ۵۷، گرایشات و برداشیهایی از اسلام پا به عرصه ظهور گذاشتند که عملا انقلاب را بنوعی با روز موعود مترادف دانستند. آنان با تکیه بر آیات خاصی از قرآن که روز محشر را نزدیک یا عنقریب می نماید، قدرتیابی خود را شاخص سوره “قصص” می پنداشتند: “ما می خواستیم به کسانی که درزمین ضعیف شده بودند، منت بگذاریم و آنها را پیشوایانی سازیم و آنها را وارث زمین کنیم. و آنها را درزمین بقدرت برسانیم.” (۲۸:۶) لذا با توسل به سوره “رعد” که می گوید “خدا وضع قومی را تغییر نمی دهد، مگر آنکه آن قوم آنچه مربوط به خودشان است را عوض کنند” (۱۳:۱۱)، مفهوم انقلاب و “جهاد” را درهم آمیختند. پس بجای “امر به معروف و نهی از منکر”، زندگی را یکسره معادل “عقیده و جهاد” گرفتند. آنان مبارزات تاریخی فرودستان ایران علیه ستم سرمایه داری شاهی را به رنگ و لعابی ایدئولوژیک آغشته نموده، مبارزه طبقاتی را به جنگ “مستضعفان” علیه “طاغوت” و “استکبار” ترجمه کردند، و نیروهای چپ نیز به ایشان “لبیک” گفتند. آنها حاکمیت خود را همان استقرار “قانون خدا” بر زمین انگاشتند، و بلافاصله هرگونه مخالفتی را “محاربه با خدا”، نامیدند. به زعم ایشان، مسلمانی یعنی تسلیم شدن و اطاعت بیچون و چرا از اولیای امور.
“آیا امکان دارد که اگر به حکومت رسیدید در زمین فساد کنید؟” (سوره “محمد”، ۴۷:۲۲) دوزخ امروز ایران پاسخ روشنی به این سؤال است. فساد اداری و اجتماعی، رشوه خواری و فقر، گسترش اختلاف طبقاتی و تارومار شدن و آوارگی روستائیان، تبدیل بنیادها به بزرگترین مجتمعات مالی، و انحصار سرمایههای ملی توسط نهادهای حکومت، حاصل قدرتیابی برخی “دانشمندان دینی و زاهدان تارک دنیا(یی است که ) مال مردم را به ناحق می خورند” (سوره “توبه”، ۹:۳۴)؛ کسانیکه “طلا و نقره را روی هم می گذارند” و انفاق نمی کنند. برعکس، برای خود خانهها و قلعهها می سازند تا همیشه در دنیا بمانند. ( سوره “شعرا”، ۲۶:۱۲۹) مگر به شما هشدار ندادنده بودند که دین خود را “فرقه فرقه” نکنید؟ (“مؤمنون”، ۲۳:۵۳) مگر نگفتند که از گمان زنی خود داری کنید و “در کارهای خصوصی هم تجسس نکنید”؟ (“حجرات”، ۴۹:۱۲)؛ مگر به شما زنهار داده نشد که “داخل خانهای غیر از خانه خودتان نشوید تا اینکه آشنایی بدهید و اجازه بگیرید و به اهل آن سلام کنید”؟ (“نور”، ۲۴:۲۷) مگر شما را از “مال اندوزی” برحذر نداشتند؟ مگر به شما اخطار ندادند که مردان و زنان را شکنجه نکنید(“انشقاق”، ۸۴:۱۰) و بجای آنکه خود “توبه” کنید، آنان را مجبور به اقرار و اعتراف نمایید؟ شما را چه آمد که هم سیره “قارون و فرعون و هارون” شدید؟ مگر در سوره “عنکبوت” به شما نفهماندند که خانهای که برای خودت درست کردهای از پایه سست و پوسیده است؟
ای کسانیکه تظاهر به ایمان می کنید، پس چه شد آن کلام که “در دین اکراهی نیست”؟ (“بقره”، ۲:۲۸۶) و یا “دین شما مال شما و دین من مال من”؟ (“کافرون”، ۱۰۹:۶) این شمایی که در برون پرده التزام به “اعتقاد” دارید، مگر جرم شما سنگین تر نیست که نمازگزارانی ریاگر هستید؟ (“قریش”، ۱۰۶:۶) با شما با چه زبانی سخن باید گفت؟ “می گویند این حرفها از جانب خداست. درصورتیکه از جانب خدا نیست. از قول خدا دروغ می گویند و خودشان هم اینرا می دانند.” (“آل عمران”، ۳:۷۸) اما اکنون روی سخن با شما نو اندیشان دینی و اصلاحگران است. حاکمان “کر و لال و کورند و بر نمی گردند.” (“بقره”، ۲:۱۸) آنان کسانی هستند که حقایق را می پوشانند. (همانجا ۱۶۱) دلهای آنها سخت شده، مثل سنگ یا سخت تر از سنگ. (همانجا، ۷۴) آنها کلام را می دانند و “معنی آنرا عوض می کنند.” مگر ابراهیم نپرسید که “آیا از نسل من هم کسی امام می شود؟” و جواب آمد که “عهد من شامل کسانی که ظلم می کنند نمی شود.” (همانجا، ۱۲۴) آنها کتاب را خونده اند و می دانند که نخستین آیه از اولین سوره قرآن، ایشان را از تشویق مردم به چاپلوسی، دریوزگی، و حمد و ثنا خوانی قدرتمندان منع کرده است. شما می دانید که آنها بر مردم ستمگرند “بنابر این از آنها نترسید.” (همانجا، ۱۵۰)
مگر بر شما مسجل نشده است که آنها حقیقت جو نیستند، به “اصول” عمل نمی کنند، تکبر ورزیده و برتری طلبند؟ پس بپذیرید که “زیاده طلبی”، آنها را “تا هنگام مرگ سرگرم ساخته” (“تکاثر”، ۱۰۲:۱) و راه بازگشتی ندارند. باور کنید که آنها هرگز از “عقبه” عبور نخواهند کرد، چرا که عبور از آن به معنی خروج از بزهکاری، ربا خواری، پشت کردن به مال دنیا، و رجوع به احسان، نیکی و پرهیز کاری است. عبور از عقبه، به معنی ” آزاد کردن برده، یا سیر کردن فردی در روز قحطی، یتیمی از خویشان یا تهیدستی خاک نشین است.” (“بلد”، ۹۰:۱۶) مگر نمی دانید که “منکران”، سراسر از طایفه “قدرتمندان و ثروتمندان” بوده اند (“سبا”، ۳۴:۳۴) و قدرت دنیوی را بسان “بتهایی ماده” به خدایی گرفته اند؟ (“نسأ”، ۴:۱۷)
ازبین شما کدامیک یارای آنرا دارد که از “وهن” خود و نظام کنونی گسست کند، و بجای انفاق و احسان به تهیدستان برای برقراری “مساوات”، با سرمایه داری جهانی شده که علت و معلول شیئیت یافتگی و بت پرستی است، وداع نماید؟ کدامتان می توانید، به دور از هیاهو و جنجال، به سوی اندیشه مارکس که ناقد واقعی بت پرستی است، دست آشنایی و شناختی حقیقی دراز کنید؟
۲ – “بتوارگی کالایی”، افیون اجتماع
ما باید قبل از هر کاری، امپراطوری ننگین پرستندگان پست، چاپلوس و نفرت انگیز گوساله طلایی را سرنگون کنیم”. (کارل مارکس)
کارل مارکس فیلسوفی بود برآمده از جهان متحول شده مسیحی، و پژوهشگری که با تأسی به تمثیل ها، استعاره ها و اسطوره های دینی در کلام، پوچی و بطالت ارزشهای اخلاقی و معنوی نظام منحط سرمایه داری را با دقت موشکافی کرده، و بی مهابا به نقد می کشید. او برجسته ترین منقد “مدرنیته” بود و از ابتدای جوانی، هنگامیکه هنوزپرومته ای بال بسته بود، نوشت که: “آیا بیشترین قوانین مدنی شما به مالکیت نمی پردازد؟ ولی به شما گفته بودند که گنجینه های شما به این دنیا متعلق نیست. اگر پاسخ دهید که باید به قیصر آنچه به او تعلق دارد را بدهید و به خدا، آنچه را که متعلق به اوست، پس حداقل نگذارید که قیصر این جهان ممونای طلایی را شامل گردد، بلکه همچنین دربرگیرنده خرد آزاد باشد.” (کلیات آثار، ۱:۱۰۱)
مارکس خیلی زود پی برد که سرمایه، “خدای سکولار” جهان کنونی است. “پول خدای نیاز عملی و نفع شخصی است… پول تمام خدایان بشر را به قهقرا می کشاند و آنها را به کالا تبدیل می سازد. پول ارزش جهانشمول و خود ساخته همه چیز هاست. لذا کل جهان – چه جهان انسانی و چه طبیعی – را از ارزشهای خاص خود محروم کرده است. پول سرشت بیگانه شده کار و هستی انسانی است. این ذات غریبه، بر او مستولی بوده و وی به عبادت آن می پردازد.” ( «درباره مساله یهود»، ۱:۳۷۴) “ممونا” که پرستشش در انجیل “لوقا” و “متا” منع شده است، یکی از بتهای قوم کنعان است که در اکثر زبانها به پول یا سرمایه ترجمه گردیده. بر کسی پوشیده نیست که مارکس انگلستان را “سرزمین ممونا” (۳۴:۳۰۲) می نامید، و “در عصری که ممونا پرستش می گردد”، از شجاعت اخلاقی بازرسان کارخانه های بریتانیا قدردانی می کرد.
وقتیکه قدرت استعماری انگلیس درحال ازپا درآوردن هندوستان و چین بود، مارکس ابراز می کرد که آنها به “اصول اخلاقی” پایبند بودند، درحالیکه طرف “متمدن” به “اصول ممونا مقید بود.” (۱۲:۵۵۲) او از پس سرکوب قیام ۱۸۵۳ میلان نوشت که: “فرزندان ممونا در گیرودار خون و سرشک ملت تحقیر شده و به شهادت رسیده خود، سرگرم پایکوبی و سرمستی اند. (۸:۵۲۷) دانسته است که مارکس بازار بورس را به “گوساله طلایی” تشبیه می کرد که “بسان خدایی قادر متعال، برتخت سلطنت جلوس کرده است.” (۱۳:۲۸۴) بدیده او، بازار بورس “معبد بعل” است. (همانجا، ۱۶۹) مارکس در کتاب «سرمایه» وضعیت کودکان فقر که توسط “ربایندگان جسم” به بازار کار کشانده می شدند را بررسی کرده، اثراتش بر سلامت جسم و جان، اضمحلاج خانواده، دربدری آنها بعد از شیفت شبانه، اعتیاد و مستی، بدقت ترسیم می کند. او کوچه برزنهای شرق لندن را به شرایط شهر “سدوم” و قوم “لوط” تشبیه می سازد. نظام صنعتی انگلستان، بسان موجود خون آشامی است که فقط از راه مکیدن خون، آنهم خون جوانان، تغذیه می کند. حتی “در اعصار قدیم، قربانی کردن کودکان فقط در مواقعی معین، شاید سالی یکبار در مراسم دینی مرموز مولاک [از خدایان مصریان قدیم] انجام می گرفت. اما مولاک نسبت به کودکان تهیدستان تعصب بخصوصی نداشت.” (۱۶:۱۱)
به بیان مارکس، “پول” خدای همه کالاهاست. پول درحکم “مولاکی” است که ثروتهای واقعی انسان را قربانی خود کرده است. او در جلد سوم «سرمایه»، ولع سرمایه مالی به بلعیدن تمام اشکال ثروت را باز هم به “مولاک” تشبیه می سازد “که توسط قوانین ذاتی اش، تمام کار اضافی نوع بشر به وی تعلق دارد.” (۳:۵۱۷) او سپس به مارتین لوتر رجوع کرده و از قول او می نویسد که “آنها جهت کسب سود ازقبل همسایگان محتاج خویش توطئه چینی می کنند؛ آنها می خواهند ثروت انباشت کرده و توانمند گردند.” (همانجا) در جلد اول «سرمایه» نیز در یک پاورقی طولانی، نقل قول مفصلی را از مارتین لوتر بازگو می نماید که جای تامل بسیار دارد: ” ما مسیحیان به ربا خواران بقدری عزت و احترام میگذاریم که گویی باید آنها را بخاطر پولشان پرستید… هرکس عایدی دیگری را خورده، دزدیده و بچاپد، بهمان اندازه فردی که دیگری را به گرسنگی وادارد و یا به ورطه تلف شدن بکشاند، مرتکب قتل شده است.” (۱:۷۴۰)
او در همانجا پس از بررسی پول بعنوان کالایی معین که معرف ارزش عمومی تمامی کالاهای دیگر است، نقل قولی از انجیل “یوحنا” می آورد تا تکید کند که ارزش پولی بر تمامی ارزشهای دیگر چیرگی یافته است: “اینان از ضمیر واحدی برخوردارند، و توان و قدرت خویش را به جانوری واگذار می کنند. هیچ انسانی نباید خرید و فروش کند مگر آنکه انگ جانوری را برپیشانی زده باشد.” (۱:۱۸۱) به دیده مارکس، نقطه اوج شیئیت یافتگی، اختلال و واژگونی جهان سرمایه داری در سرمایه مالی تجسم می یابد؛ سرمایه ای که بهره ای مرکب ایجاد می کند. این سرمایه بسان “مولاکی نمایان می شود که قربانی کردن کل جهان را جزو حقوق خویش محسوب می نماید.” («تئوریهای ارزش اضافه»، ۳:۴۵۶) سرمایه مالی بیان کاملترین شکل بتوراگی روابط تولیدی سرمایه داری است. “سرمایه مالی، بتوارگی خودکاری تمام و کمال است.” (همانجا، ۴۵۵)
شخص محتکر تجسم انسانی “کیش پول” است که درکنار جهدی بی پایان برای تصاحب گنجینه ای “ابدی”، پرهیزکاری، ریاضت کشی و قناعت را دربین تهیدستان زمزمه می نماید. “محتکر ما، شهید ارزش مبادله است؛ ریاضت کش مقدس مآبی که برفراز برجی آهنین نشسته است.” («مقدمه نقد اقتصاد سیاسی»، ۱۳:۱۱۱) اما صاحب کالایی که از احتکار “شخصی مضحک” پاسداری می کرد، تبدیل به موجودی وحشتناک می گردد که “نه خود، بلکه همسایه خویش را بعنوان تجسم میزان معینی از پول ادراک می نماید؛ نه خود، بلکه همسایه خود را شهید ارزش مبادله می سازد. انکه سابقا مؤمن بود، به فردی اعتبار دهنده مبدل می شود و از دین برگشته، به حقوق رومی آورد.” (همانجا، ۱۱۷)
اما با اینکه تمامی اشارات فوق حاکی از آنست که مارکس درسراسر عمر خود روابط سرمایه داری را استیضاح و استهزا کرده و علیه آن دادخواهی می کند، هیچکدام ژرفای اندیشه او را باندازه نخستین فصل جلد اول «سرمایه»، بخصوص بخش “بتوارگی کالایی”، به نمایش نمی گذارند. مارکس از همان اولین صفحه کتاب «سرمایه» تاکید می ورزد که “شکل ارزشی” کالا با شکل ملموس و جسمانی آن کاملا متمایز بوده، دارای صورتی “خالصا ایده آل یا تصوری” می باشد. وی با اشاره به نقل قولی از نیکولاس باربون، اظهار می کند که “میل، شهوت ذهن است که بسان گرسنگی جسمی طبیعی است… اکثر اشیأ با برآورده کردن نیازهای ذهن ارزشمند می شوند.” (۱:۱۲۵)
در نظر مارکس، چنین کالایی “ذاتی غیر مادی” داشته و از یک “بغرنجی تئولوژیک” برخوردار است. “شکل ارزشی” قطعیترین بیان کالاهاست که در آن هر عینیتی منقرض شده و بدینسان، تمام محسوسات را مرتفع می کند. مارکس با تقسیم یک شیئ به جنس مصرفی و ارزش مبادله، اظهار می کند که “ارزش”، خصلتی مجازی داشته، از عناصر سازنده پیکرهاش منتزع شده و بدینصورت حاوی ذرهای ارزش مصرفی نبوده و “عینیتی موهوم” دارد. “در عینیت کالاها بعنوان ارزش، اتمی از ماده نیز وارد نشده است.” آنچه که در کالا نهفته است صرفا عینیت استعلا یافته ارزش می باشد که از مضمونی “ماورأ طبیعی” برخوردار می باشد و درارتباط با سایر کالاها “بر روی سر ایستاده است.” او می پرسد که این سرشت مرموز که دربر دارنده “ریزه کاریهایی متافیزیکی” می باشد از کجا سرچشمه گرفته است؟ سپس پاسخ می دهد که “از خود این صورتبندی”، چرا که مراوده اجتماعی انسان مولد به شکل روابط اجتماعی بین محصولات و مصنوعات فعالیت وی پدیدار شده اند. در اینجا تعاون، به شکل خارق العاده ارتباط اجتماعی بین اشیأ و مراودهای مادی بین اشخاص ظهور یافته است. اما درواقع “ارزش رابطهای است بین افراد که زیر پوستهای مادی نهفته شده باشد.” (۱:۱۶۷)
به دیده مارکس این خصیصه اجتماعی عجیب و غریب کار و فعالیت انسانی است که ازطریق میانجیگری ارزش مبادله، نمادی اجتماعی یافته و به عمومیت یافتن بتوارگی کالایی قوام می بخشد. لاجرم، انسان فاعل بمانند معلول “سوژهای خودکار” و خود واسطه گر ظاهر می شود؛ سوژهای که در آن کلیت فرآیند اجتماعی منتفی گردیده است. مارکس از قول اقتصاد دانان ابراز می کند که “مردم به یک شیئ (پول) ایمانی بسته اند که به یکدیگر ندارند… اما چرا آنها به یک شیئ ایمان پیدا کرده اند؟ بدیهی است که آن شیئ معادل رابطه عینی شده بین اشخاص است… از آنجا که افراد رابطه اجتماعی بین خودشان را ازخویش بیگانه کرده اند.” («گروندریسه»، ۱۶۰)
مارکس خصلت دوگانه کالا را نتیجه خصلت دوگانه کار می بیند. درنظر وی، این خصلت مجازی کالا که از محتوی محسوس و ملموس خود پیشی گرفته است، ناشی از شکل مجازی کار انسانی است که در خلال آن تمامی اشکال متنوع، مشخص و معین کار ناپدید می گردند. این یعنی مصرف توانمندی و نیروی کار انسان، که بدون توجه به چگونگی و شکل مصرفش، بصورت کاری “برابر”، “یکسان”، و “یکجور” درآمده باشد و بسان یک “کمیت” با واحدی معین، یعنی “زمان کار”، سنجیده می گردد. در تفکر مارکس، این استحاله “سوژه” به “ابژه”، تطابق و پیوستگی آندو را بوجهی واژگون شده برقرار می سازد. به باور وی، عامل اصلی عدم موفقیت اقتصاددانان کلاسیک، بخصوص اسمیت و ریکاردو، درآنست که آنها باوجود درک ماهیت نیروی کار بعنوان تولید کننده تمامی ارزشها، هیچگاه نپرسیدند که چرا این محتوی، در یک “شکل نامعقول” خاص و مهمل به تعاون رسیده است. در اینجا نکته اساسی صرفا درشکل مستقیم یا غیر مستقیم همکاری اجتماعی خلاصه نمی شود. مارکس پس از کشف خصلت دوگانه کار بعنوان کلید حل رمز معمای مصنوعات فعالیت انسانی، اذعان می کند که در روابط سرمایه داری “کار خصوصی به ضد خود تبدیل شده، یعنی به شکل کاری مستقیما اجتماعی درآمده است.” (۱:۱۵۱)
اما موضوع اینست که در نظر خود تولید کنندگان، “روابط اجتماعی بین کار خصوصی آنها عینا همانطور که هست پدیدار می گردد؛ یعنی بعنوان نتیجه مستقیم روابط اجتماعی افراد در کارشان نمودار نمی شود.”(۱:۱۶۶) برای مرتفع کردن “تمام سحر و جادویی” که شکل ارزشی محصولات کار انسانی را محاصره کرده است، کارل مارکس شکل جدیدی از تعاون انسانی را ارائه میکند که افراد تحت آن “آزادنه” به همکاری درآمده باشند. این خود سازماندهی انسانهای آزاد، “مالکیت خصوصی را دوباره مستقر نمی کند، ولی در واقع مالکیت فردی را برقرار می سازد.” (۱:۹۲۹) درمنظر مارکس، این شکل نوین مراوده اجتماعی، با اینکه اصل پویا و متحرک آینده بلافصل می باشد، ولی خودش هدف تکامل جامعه بشری نیست. “هدف”، احیای توانمندی و رهایی انسان بعنوان “غایتی در خود” است.