از نصر تا خسروپناه؛ فاصله هایی برای انتصاب تا انتخاب

نگاهی انتقادی به وضعیت فلسفه و علوم انسانی در ایران

فرشاد نوروزی

۱٫ در هوای گرم تابستان سرد فلسفه در ایران پس ازشوک روز جهانی فلسفه ، این بار شوک دیگری گریبان گیر اهالی فلسفه در ایران گشت که تنها بازتابی که داشت سکوت و بهت زدگی بود. یکشنبه نهم مرداد ماه طی یک دورنگار  به موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه بدون آنکه حتی خود جناب اعوانی با خبر باشد ایشان بر کنار شدند و جناب آقای خسروپناه جایگزین ایشان شدند.

 البته آنها که در ماه‌های اخیر گذارشان به موسسه افتاده بوی تغییرات را از همان در ورودی احساس کرده‌اند؛ سخت‌گیری‌های عجیب و غریب برای حضور در نشست‌های هفتگی که در تاریخ انجمن حکمت بی‌سابقه بود. اینها البته پیش‌درآمد تغییرات گسترده‌تر در موسسه حکمت بود. احتمالا پس از این شاهد تغییراتی بیش از این در هیات علمی و کادر آموزشی این، موسسه خواهیم بود.۱

انجمن حکمت و فلسفه در دیماه سال ۱۳۵۳ توسط سید حسین نصر تاسیس شد، پس از انقلاب اسلامی سال ۵۷ این انجمن تا سال ۶۱ به حالت تعلیق در آمد. در دهه ی ۸۰ انجمن حکمت با عنوان موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران شمایلی تازه یافت و تا آغاز سال ۹۰ ریاست این موسسه بر عهده جناب اعوانی استاد برجسته فلسفه بود.۲ تغییر نابهنگام در این موسسه و روی کار آمدن استاد محترم جناب خسروپناه پیش از اینکه چند و چونی را درباره ی حضور ایشان داشته باشد نحوه ی انتصاب ایشان بود که سوال برانگیز است.

از سویی جلسه معارفه جناب خسروپناه و نامه ی اعضای هیئت علمی موسسه به جناب استاد اعوانی همه و همه دست به دست هم دادند تا اینکه نگرانی هایی را در حوزه متلاطم فلسفه در ایران را تجربه کنیم.

نباید فراموش کرد که موسسه هم تا پیش از این شرایط شگفت و تعیین کننده ای را نداشت و آنچه بود در دیگر موسسات مرتبط هم دیده می شد، شاید مطرح ترین رویداد روز جهانی فلسفه بود که آنهم نه تنها با برخورد غربیان بر کام ما تلخ شد که نابسامانی های موجود نیز بر آن دامن زد و فقط باید گفت که روز جهانی فلسفه در ایران برگزار شد.

 موسسه در این سالها با برگزاری همایش ها بیشتر بر همایش زدگی دامن زد تا اینکه تغییری در شرایط رقم زند، “مـتأسفانه ما همایش‌زده شده‌ایم و چون در زمینه فلسفه کار نکرده‌ایم نمی‌توانیم از این همایش{روز جهانی فلسفه} هم برای معرفی آرای خودمان به جهانیان استفاده کنیم. ما یک فلسفه به‌روز و زنده و ناظر به مسئله‌های حساس جهان امروز نداریم.۳

فخر ورزیدن بر میراثی که در حال فنا است، توهمی عظیم را برایمان ایجاد کرده است که تنها با سیلی ننگ بی فرهنگی و تاراج اندیشمندان مان بیدار خواهیم شد. وقتی آثار مهم فلاسفه ایرانی هنوز از زبان عربی به فارسی ترجمه نشده است و یا اینکه کشورهای همسایه مفاخر ایرانی را یکی پس از دیگری به نام خود ثبت می کنند، بزرگداشت و همایش برایشان برگزار می کنند و ما نه تنها نظاره گر ایستاده ایم که خود پای ثابت این همایش ها بوده ایم.

از سوی دیگر در حوزه های آموزشی فلسفه نیز کار چندانی در موسسات فراوان صورت نیافته است، بنیادی ترین ضعف حوزه فلسفه در ایران این است که از اساس دچار نقصان است، چرا که تکیه بر شیوه های دوران راهنمایی و دبیرستان در دانشگاه یک مسئله است و پایمال نمودن جانمایه ی اصیل فلسفه ورزی در دانشگاه معضلی دیگر.در ایران مفهوم آموزش و پرورش نه تنها جا نیافتاده است که خود سنگ بنای تمامی ضعف ها می باشد. متاسفانه شیوه ی نادرستی را که در رشته فلسفه در دانشگاه ها شاهدیم نه تنها اسباب دلزدگی را در میان دانشجویان ایجاد می نماید بلکه به صراحت تمام باید این رشته را در زمره علوم تاریخی قرار داد. و البته منتقدین به این مسئله نیز همواره با انگ سیاه نمایی به ورطه سکوت کشیده شده اند.

۲٫ در تکاپوی رخداد های فلسفی در ایران، سالیانی است که سودای علوم انسانی، به مثابه کلاف سردر گمی در برابر نگره های دینی جلوه می نماید؛ چندی سخن از ایران اسلامی بود چندی شبهه اسلام ایرانی، گامی بومی سازی علوم انسانی بود و گامی دینی سازی علوم انسانی. اما علوم انسانی در ایران که چند سالی از عمر انقلابی اش نمی گذرد موقعیتی غربی دارد و بدین سادگی رام شدنی نیست گویی مطالعه علوم انسان غربی است تا انسان ابوالبشر و البته این غربی بودن از غفلت خود ما برخاسته است چرا که  تاریخ چند صده قبل حکام ایران مجال رشد خرد را نداده است. اگر هم سخنانی به عنوان روشنفکری بوده به تمامه برگرفته از مکاتب غربی ها بوده است.

از سوی دیگر ماهیتی که علوم انسانی در حوزه ساختاری خود دارد هرگز گنجایش پذیرش تفکراتی را که می تواند در یک ساحت دینی وجود داشته باشد را ندارد و البته این را باید به پای علم گرایی و شهود گرایی در این حوزه گذاشت. اینکه علوم انسانی نپذیرد که یک رخ داد بتواند ریشه ای الهی داشته باشد یا در چارچوب فوق بشری تعریف گردد نقاط سایشی  را میان دین و عقل محض ایجاد می نماید که بسادگی نمی توان از آن گذشت.

۳٫ بومی سازی یا دینی سازی تفاوتی آشکاری دارد که متاسفانه مرزی برای دو موضع قائل نشده اند و زمینه ساز خلط بسیاری مسائل شده است. بومی سازی به ساختارهای فکری اندیشه در علوم انسانی نه تنها لطمه ای نمی زند که اگر در راستای تحقق صحیح قرار گیرد راهگشا و گامی فراتر رفتن است اما در مقابل ضربه زدن بر بافت های کلی هر یک از شاخه های علوم انسانی که لزوما خاصیتی علم مدارانه دارد یعنی شتاب زده رفع تکلیف نمودن که نه تنها مثبت تلقی نمی شود که ضربه ای بر پیکره ی علوم انسانی می باشد .

اندیشمندانی چون استاد ارجمند مطهری خواستگاه هایی را که امروز چالش محسوب می شوند را ضمن آسیب شناسی در دایره ی خرد آورده اند و به جای برخورد مقطعی زمینه ساز احیاگری اسلامی از بند جزم اندیشی و دگماتیسم غیر دینی بر آمده اند که آثار ایشان گواه این مسئله است.

در حوزه بومی سازی علوم انسانی قدری باید واقع نگرانه به مسئله نگریست، علوم انسانی شامل فلسفه و روانشناسی و جامعه شناسی و… می باشد که هریک از اینها الزاما نباید دینی و در سیر تاریخ اسلام موجود باشند. روانشناسی، علمی غربی است و ماهیتا در خدمت بشریت است حال اگر ما بخواهیم در سیر تمدن اسلامی به دنبال آن باشیم چیزی در این خصوص نمی یابیم و به عبارتی نمی توان آن را بومی ساخت(در معنای عام بومی سازی) از سویی این علم ممکن است در برخی نظریات خود با آموزه های دینی هم مغایرت داشته باشد، پس آیا باید این علم را کنار گذاشت؟  از سویی بومی سازی به معنای اسلامی کردن اگر هم باشد باز مصداقی در این شاخه از علوم انسانی ندارد مدتها پیش فعالیت هایی در این حوزه انجام شد به عنوان روانشناسی اسلامی اما آیا در جامعه جهانی موثر افتاد آیا حتی خودمان یا مسلمانان دیگر به آن توجهی کردند؟

آنچه روح تفکر را در ایران می رنجاند اقدامات سطحی، بدون هیچگونه تحقیق منسجم و علمی است که از بنیان هم با آرمان های امام راحل و هم با خواستگاه انقلاب اسلامی مغایر است.

خروج از فرهنگ بدآموز غربی و نفوذ و جایگزین شدن فرهنگ آموزنده اسلامی ـ ملی و انقلاب فرهنگی در تمام زمینه­ها در سطح کشور، آن چنان محتاج تلاش و کوشش است که برای تحقق آن، سالیان دراز باید زحمت کشید و با نفوذ عمیق و ریشه‌دار غرب مبارزه کرد.۴

ما چیزی فارغ از حقیقت را با جبر یک نمود سازی همه علوم دنبال می کنیم و این تیغ همواره بر گردن علوم نظری بوده است چراکه دست هرکس بر آن باز است اما در مقابل هیچکس حتی جرات حرف زدن درباره ی علومی چون ریاضیات را نداشته است از این بابت که ما آنقدر که علم کلام را بسط دادیم، یک صدم آن به نیروی متخصص علمی نپرداختیم –وحتی آنها را از خود راندیم و بر آنها مهر کفر و الحاد زده ایم- و این دقیقا معنای جزمی دین است که منشاء نابودی و فنا علم و اندیشه بوده است.

 علوم طبیعی – تجربی هم از ابتدای تولدشان غیر دینی بودند و غیر دینی ماندند، در مورد علوم طبیعی هیچگاه کسی به فکر بومی سازی نمی افتد کسی از نجوم اسلامی یا فیزیک بومی یا زمین شناسی دینی دم نمی زند و به دفاع از آنها برنمی خیزد.

خواستگاه بومی سازی باید عاقلانه و حساب شده باشد و باید حب و بغض و تندروی را کنارگذاشت، رفتن به این سو که همه چیز اسلامی شود نباید مغایرتی با حضور ما در جهان داشته باشد، اینکه انزوا پیشه کنیم با خیال اینکه ما همه چیزمان بومی و خودساخته است خلاف عقلانیت است.

در جایگاهی که اساسا علمی وجود دارد اهمیتی وجود ندارد که اسلامی باشد یا غربی، مثلا در یک شیوه ی درمانی در روانشناسی یا بحثی چون تورم در اقتصاد اهمیتی ندارد که اسلامی باشد یا غربی بلکه آنچه اهمیت دارد پویایی روش است ما غیر این به مانند این است که یک پزشک درمان با فلان دارو را کنار گذارد و تسبیح به دست صرفا برای بیمارش دعا بخواند یا در برابر تورم صرفا دعا کنیم. دین مبین اسلام نه تنها با این تفکرات جزمی مغایرت دارد که از اساس دعوت به علم و خرد نموده است.

این گزاره را در نظر گیرید: با گرفتن مالیات زیاد مردم فقیر می شوند. حال آیا تفاوتی دارد که یک ملحد بی دین و خدا چنین حرفی بزند یا یک فرد متدین.

حال باید دید که آیا می توان فلسفه را بومی سازیم یا اصلا بومی سازی چیست و فلسفه کدام است؛ طبعا ما در حد و قامتی نیستیم که بخواهیم علومی چون ریاضیات یا فیزیک و به طور کلی علوم طبیعی را بومی سازیم که عملا معنی هم ندارد، علوم انسانی و البته همان علوم طبیعی از بستر فلسفه بسط یافته اند و بوجود آمده اند اما هر یک با همان سیاق کلی شان تخصصی شده اند. به عبارتی فلسفه مادر علوم انسانی است؛ بومی سازی در عصر جهانی شدن و تبدیل تمام عالم به یک دهکده آیا انزوا تلقی نمی شود، فلسفه با کلیات سرو کار دارد و البته فارغ از عمل نیست(سیاست) اما بیشتر نظریه پردازانه است و غالبا در چارچوب اساسی ترین خاستگاه فکری بشر بوده است و آن را در کلی ترین تعریف باید در پی حقیقت بودن دانست. کنار زدن تمامی اندیشه ها و بنا نهادن یک اندیشه عین جزم اندیشی و جبرگرایی است ما نباید بخواهیم که همه چیز را یکدست کنیم با این باور که با هم نمود کردن علوم انسانی به یک سو، ما را سعادتمند می نماید این عین جهل است ما باید اندیشه ها را دعوت کنیم و آنها را مطالعه کنیم و عیار خودمان را در ایجاد راهکار و پویایی مان نشان دهیم نه در جزم انگاری. از طرفی اگر بومی سازی را به معنای برنامه ای بلند مدت برای تقویت و حمایت از دانشجویان و اساتید علوم نظری در نظر گیریم که بتوانیم خود به تولید اندیشه بپردازیم و به جای انزوا به عکس درمیدان جهانی حضور پیدا کنیم ؛ آن زمان است که بومی سازی علوم انسانی معنای صحیح خواهد داشت.

اما در زمینه فلسفه باید گفت فلسفه متعلق به یک فرهنگ و مکان خاصی نیست که بتوان در آن خاصیت بومی شدن را یافت؛ فلسفه در چارچوب خدمت به  یک جامعه دلخواه نیست و نخواهد بود اما اگر مقصود از بومی سازی این باشد که با توجه به ظرفیت های موجود در سیر فکری ایران بتوانیم بنیان و نقشی تازه بنا نهیم ، اینکار امکان پذیر است مشروط به اینکه نخست جنبه ی نقد گذشتگان را در اندیشه ها ایجاد کنیم و دیگر اینکه بتوانیم حب و بغض های مبنی بر دینی کردن فلسفه را پس زنیم. فلسفه و دین هر یک شاخه جداگانه هستند و مبانی و اصول خاص خود را دارند.

۴٫ ارسطو گفته است: ((اگر می‌بایست فلسفیدن که بایست فلسفیدن. اگر نبایست فلسفیدن، هم بایست فلسفیدن.)) خروج از چارچوب فلسفی امکان پذیر نیست و حتی در صورتیکه با فلسفه مخالفت کنیم باز هم تفلسف نموده ایم. هدف از بیان این جمله این است که چرا باید از برخورد با اندیشه ها ترسی داشته باشیم ، اگر در حوزه علوم انسانی نظریاتی وجود دارد که با اندیشه ما مغایرت دارد به جای اینکه دست به حذف و انکار بزنیم باید به گفتمان بنشینیم جامعه ی پویای علمی مشخصه یک جامعه اسلامی است که البته این موضوع با سیره ی ائمه نیز تطابق دارد هرگز حدیثی با این مضمون که امام صادق کسی را تکفیر کرد یا فردی را از تفکراتش باز داشت نداریم بلکه هموراه راه گفتمان و نظریه پردازی باز بوده است و در حکومت نبوی نیز مخالفان حرف می زدند و حضور داشتند.

 ساختار اساسی دین اسلام تفکر و تامل است تا جایی که پیامبر می فرماید: ((یک ساعت تفکر برتر از هفتاد سال عبادت است.)) ۵ ، اگر ما به نام دین کاری را می کنیم که خلاف عقل است باید به خودمان شک کنیم نه دین. اندیشه ها را باید بر کرسی قضاوت و گفتمان قرار داد و در این گفتمان است که باید تفکر بومی را بر محک قضاوت قرار دهیم.

ماهیت اندیشه در ساختار دینی مغایرتی با علم و دانش روزآمد ندارد، این خوانش های مغرضانه دینی است که جایگاه اندیشه را سست نموده و اسباب کینه را ایجاد می نماید. به هر طریق اگرکمی درایت بیشتر در حوزه علوم انسانی صورت پذیرد هرگز انتصاب جای انتخاب را نخواهد گرفت.

۱-     روزنامه شرق – ۱۲/۵/۹۰

۲-     سایت رسمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران

۳-     دکتر یحیی یثربی در مصاحبه با خبرگزاری مهر:

http://parsine.com/fa/pages/?cid=23085

۴-     صحیفه نور، جلد هفدهم ص ۳۲۲ (۲۲/۱۱/۱۳۶۱)

۵-     تفکـر ساعه خیر من عباده سبعین سنه – مستدرک الوسائل/ج۲/ص۱۰۵

 این مقاله پیش از این در شماره ۱ مجله فلسفه نو – مهرماه منتشر شده است.

11 دیدگاه در “از نصر تا خسروپناه؛ فاصله هایی برای انتصاب تا انتخاب”

  1. مسعود

    سوگیرانه بودن مطلب تا حدودی نمایانه
    لااقل از امام امت مایه نگذارید

    گرچه طی چندسال بعد از انتصاب خسروپناه، امروز دیگه نمیشه اینقدر با کم لطفی با ایشان نگریست.

    ممنون از اینکه مطلب رو انتشار میدید.

    • سپنتا

      حرف شما درست است اما دکتر نصر کجا و آقای خسروپناه کجا!

      میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است.

  2. مهدی

    با سلام فی الجمله می توان پذیرفت که با شتاب زدگی نمی توان علوم انسانی را متحول نمود اما نکته عجیب اینکه شما بومی سازی را غیر دینی سازی می دانید در حالی که اسلام بیش از ۱۲۰۰ سال است که وارد ایران شده و عجین با فرهنگ و اعتقادات و به نحوی ترکیب اتحادی پیدا نموده نه انضمامی که بتوان آن را از هم جدا نمود تر کیبی که به مثابه اتحاد نفس و بدن می باشد.
    نکته بعدی قابل تامل این است که نمی شود همه علوم را دینی ساخت بر خلاف گفتار شما اتفاقا اصلا گزاره غیر دینی و برون دینی نداریم و این دعوای درون دین و برون دین یک بحث کاملا اعتباری است و الا با تثبیت مبدا فیاض و وحدت شخصی وجود جا برای غیر نمی ماند تا برون دین داشته باشیم و به عبارتی تمام افعال دینی است و تمامی علوم در این مجموعه و در این صورت گستره دین فرا تر از تصورات محدود بشری است و هر علم و عملی از بشر منشا دینی دارد

    • سپنتا

      «با تثبیت مبدا فیاض و وحدت شخصی وجود جا برای غیر نمی ماند تا برون دین داشته باشیم»!!!

      جنا عالی از فرط تعالی دادن به معنا، از صورت کلام بازماندید. وحدت شخصی وجود چه ربطی دارد به گفتمان درون دینی و برون دینی؟؟؟ اگر دو طرف دعوی به این نکته قائل بودند که اصلاً بحثی پیش نمی آمد دوست من. مفروضات خود را اصل نگیرید تا فضای گفتگو باز شود!!!

  3. م.ع

    سلام.منظور از مرگ فلسفه به بن بست رسیدن ایدئولوژی های فلسفی دربرابر مسائل روز و گاهی مسائل حل نشده گذشته های دور است.گویا با اعلام مرگ فلسفه در غرب منتظر احیاگر جدید فلسفه هستند.احیاگری که شاید حداقل بخشی از موهومات موجود را تبیین کند.همچنان که ما دین را نیمه جان می بینیم و منتظر احیاگر آن هستیم.

    • سپنتا

      دین نیمه جان بهترین دین است.

      تا اژدها در خواب باشد آزارش کمتر است فرزندم!

  4. دوستدار صداقت

    من با نظر نویسنده محترم در خیلی جاها موافقم. و اصلاً فکر نمی کنم ایشان دارند با مسامحه صحبت می کنند بلکه بنظر می رسد خیلی روشنگرانه صحبت کرده اند.
    اما درباره اینکه فلسفه مرده است! به نظر من نه تنها فلسفه نمرده بلکه یکی از پویاتزین رشته ها تحصیلی است . رشته ائی که سالیانه بیش از ۱۲هزار مقاله تخصصی نوشته می شود و هزاران هزار کتاب به بازار نشر ارسال می گردد. آیا واقعاً با این شرایط فلسفه مرده است؟؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *