نسبت مرگآگاهی و وجود در فلسفه مارتین هایدگر
هانیهالسادات رجبی
مقدمه
مرگ همواره موضوع مورد بحث بسیاری از متفکران، متکلمان، اندیشمندان، تاریخنگاران و … بوده و نظر آنها را به خود جلب کرده است. اندیشیدن و تأمل درباره مرگ، همواره بر شاخههای گوناگون معرفت از جمله دانش یا علوم انسانی تأثیرات فراوانی گذارده است. مرگآگاهی[۱] و اندیشیدن به مرگ و همچنین تلاش برای دستیابی به راهحلی جهت رویارویی عقلانی با این پدیده، همواره نقطه اشتراک تمامی ابنای بشر در ادوار مختلف تاریخی بوده است.
مارتین هایدگر یکی از فلاسفه نادر دوران مدرن است که به طور بسیار جدی به این مفهوم پرداخته و آن را به عنوان یکی از موضوعات اصلی تفکر خود مدون کرده است. شاید به همین سبب بسیاری از مخالفانش به او تاختند و به وی برچسب مرگپرستی زدند. این دسته از منتقدان بر این باور بودند که هایدگر با پرداختن به چنین موضوعی در مسیر ترویج فرهنگ اشتیاق به مرگ و گریز از زندگی در فلسفه خود گام برداشته است. اما آنچه هایدگر را به طرح چنین پرسشی درباره مرگآگاهی متمایل کرده بود تلاش وی درباره پرسش از هستی بود که در واقع بنمایه و مشخصه اصلی فلسفه وجودی او محسوب میشود. او با پرداختن به مسأله هستی در پی نمایش این مطلب بود که نیستی نقطه مقابل هستی نیست، بلکه نیستی، که در اینجا معنا به مرگ دارد، به نوعی برای دازاین[۲] امری انضمامی و حتی دستیافتنی است.
هایدگر این مسأله را به عنوان مهمترین امکان دازاین معرفی میکند. او با طرح این امکان، آن را به منزله امکان دستیابی به هستی معرفی میکند و با معنای متداول آن، که معادل نابودی کامل هستی دازاین است، به مقابله برمیخیزد.
او معتقد است دازاین همواره با نیستی خود رو در رو است و همواره به هستی و نیستی خود، آگاهی و اشراف دارد و از طرفی شناخت هستی خود را به واسطه شناخت نیستی حاصل میکند. به نوعی شناخت مرگ، راه به شناخت خود دازاین و سپس هستی منتهی میشود.
او در هستی و زمان میگوید: مرگ خودینه[۳]ترین امکان دازاین است. هستن به سوی[۴] آن، خودینهترین هستنْ توانستن دازاین را، که در آن مطلقاً خود هستناش همّ اوست، برایش میگشاید. در آن میتواند برای دازاین آشکار شود که در ممتازترین امکان خویش گسسته از کسان میماند، یعنی میتواند در پیشی جستن همواره پیشاپیش خود را از کسان جدا کند. اما فقط فهمیدن این «توانستن» است که از گمشدگی واقع بوده در هرروزگی خود ـ کسان پرده برمیدارد. خودینهترین امکان ناوابسته است. پیشی جستن به دازاین مجال میدهد بفهمد که هستنْ توانستنی که در آن خودینهترین هستناش همّ اوست باید تنها از سوی خود او برعهده گرفته شود. مرگ فقط به گونهای بیتفاوت به دازاین خودینه «تعلق»[5] ندارد، بلکه او را به مثابه دازاینی منفرد ادعا میکند. ناوابستگی[۶] مرگ، که در پیشی جستن فهمیده میشود، دازاین را تا سرحد خودش متفرد میکند. این متفردسازی شیوهای از گشودن «آنجا» برای اگزیستانس است (هایدگر ۱۳۸۹، ۳۳۸).
دزاین و پرتابشدگی
هایدگر معتقد است که به طور کلی هستی انسان از اهمیت بسزایی برخوردار است. او برا