نیستی در فلسفه ی هایدگر
نویسنده: ایمان مطلق
آیا میتوان نیستی را ابژه ی تفکر خود قرار داد و به آن اندیشید؟ برای تفکر به نیستی باید چه چیز را فرادید خود قرار دهیم که متعلق شناسای ما قرار گیرد؟ آدمی به طور قطع و قالباً تنها به چیزی میتواند بیاندیشد و آن را مورد پرسش قرار دهد که آن چیز را فرادید خود قرار دهد. اما آیا نیستی میتواند به مثابه یک چیز در پیش روی ما قرار گیرد؟
در گفتگوهای روزمره و در میان خیل عظیم مقالات و مجلات علمی بسیار از نیستی یا عدم شنیده، گفته و خوانده ایم، و در لفظ چنان از آن بهره میگیریم که گویی نیستی چیزی است (هست) که دارای این یا آن خصوصیات هست و این و آن نیست! یعنی نیستی به مثابه یک هستنده (موجود). اما آیا ما تنها درگیر لفاظی و محدودیت زبانی نمیشویم در هنگامی که نیستی را به مثابه یک موجود فرض میگیریم و این در حالی است که نیستی دلالت بر لاموجود و غیر هستننده دارد و اگر چنین کنیم مگر کاری جز این کرده ایم که دچار مغلطه ی جمع نقیضین شده ایم؟
نیستی نفی محض موجود است یا به زبان هایدگر ” نیستی یعنی هیچ چیز”۱. اما این چیز (چیز) یا (موجود) چیست که نیستی آن نیست؟ هایدگر مینویسد: “سنگی که در راه است چیز است و خاکی که در کشتزار است. سبو چیزی است، چشمه هم چیزی است. اما مگر شیری که در سبو است چیز نیست؟ آب چشمه چطور؟ این هم چیزی است، چنان که آن هم چیزی. …همه ی اینها را فی الواقع، چیز باید دانست، حتی اگر از نام (چیز) آن بخواهیم که چنان چون چیزهایی که برشمردیم، نموده نمی آید، خود را نشان نمیدهد. چیزی چنین که نموده نمی آید یعنی یک شئ فی نفسه، به زعم کانت مثلا کل عالم است. چنین چیزی، حتی، خود خداست. اشیا فی نفسه و چیزهایی که نموده میاید، همه ی موجودات را، اصلا هر چه را که هست، در زبان فلسفه چیز میگویند.”۲ و یا در متافیزیک چیست مینویسد:” آنچه هرگونه نسبتی با جهان معطوف به آن است خود موجود است _ و دیگر هیچ.آنچه هر ایستاری از سوی آن هدایت میشود، خود موجود است _ و فرا تر از آن هیچ.آنچه در رویکرد پژوهشی در معرض هجوم واقع میشود خود موجود است _ و افزون برآن هیچ.”۳
حال که در میابیم که نیستی نمیتواند موجود باشد، پس چگونه ما درکی هرچند مبهم از این مفهوم داریم؟ آیا در پی کشف معنای هستی که در تضاد با این مفهوم است میتوان درکی از معنای نیستی را بدست آورد؟ آیا با کنکاش در آنچه نیست، نیستی و با تقلیل این مفهوم میتوان به خود نیستی به ماهو رسید؟ پس تلاش خود را اینبار این چنین ادامه میدهیم که با تعریفی از هستی به آنچه که آن نیست، یعنی هستی برسیم.
هایدگر در نوشته های خود به کرات تاکید میکند که هستی خودش هستنده ای یا چیزی در میان سایر هستندگان و چیزها نیست بلکه چیزی است که به آنها تعین و معنا میبخشد چنانچه مینویسد: ” آنچه ما در جستجوی آنیم، یعنی هستی،چیزی است که هستندگان را به منزله ی هستی تعین می بخشد و بر مبنای آن هستندگان پیشاپیش فهمیده میشوند… هستی هستندگان خود یک موجود نیست.” اینکه ” در مواجه با هستندگان به منزله ی هستنده یک درک ماتقدم {از هستی آنها} وجود دارد خود یک راز و معماست.” و در نهایت در هستی و زمان چنین مینگارد ” هستنده هست، ناوابسته به تجربه،شناخت و درکی که از طریق آنها گشوده،مکشوف و تعیین میشود. اما هستی (هست) تنها در فهم هستنده ای که چیزی همچون فهم هستی به هستی اش تعلق دارد. از این رو هستی ممکن است به قالب مفهوم درنیامده باشد، اما هرگز کاملاً نافهمیده نیست. در پرسمان انتولوژیکی، هستی و حقیقت از دیرباز با یکدیگر پیوند یافته اند،البته اگر کاملاً اینهمان نشده باشند. از اینجا همبستگی ضروری میان هستی و فهم مستند میشود، هرچند که شاید بنیادهای نخستینی آن پنهان باشند”۴
با توجه به آنچه آورده شد و درکی که راقم از متن هستی و زمان به طور خاص درک کرده است، هستی همان وجه مشترک همه ی هستندگان است که به صورت پیشداده انسان درکی از آن دارد که این امر پیشداده مقدم بر هر نوع فهم و درکی نسبت به هر مفهومی است. پس باید مفهوم نیستی نیز چون مفهوم هستی، امری پیشداده ای باشد که در آنجا که هستنده ای نیست که دارای هستی باشد، این مفهوم به صورت سلبی چهره بنمایاند.
پس راه رسیدن به مفهوم نیستی نیز، چون هستی -که هایدگر آنرا در هستی و زمان نشان میدهد- از راه یک هستی شناسی (آنتولوژی) ای صورت میگیرد که نقطه ی آغازش را از انسان یا دازاین بیآغازد.
هایدگر در خصوص انتخاب دازاین به جای انسان توضیحاتی دارد که مقدمتاً برای ورود به کشف معنای نیستی لازم میاید. وی مینویسد: ” ما نام دازاین را به عنوان آن ساحت بنیادین که عرصه ی قیام انسان بماهو انسان است برگزیدیم تا با تک واژه ای هم نسبت هستی با ذات انسان و هم نسبت ذاتی انسان با گشودگی یا (انجا)ی هستی بماهو هستی را بیان کنیم.
واژه ی دازاین نه جعل اصطلاحی دیگر به جای واژه ی آگاهی است و نه جعل نام آن چیزی است که به هنگام سخن گفتن از آگاهی آهنگ بازنمودش را داریم، بلکه (دازاین) نامی است برای آنچه ابتدائا همچون مقام یا، به عبارتی، همچون جایگاه حقیقت هستی تجربه میشود و آنگاه باید بر حسب این تجربه اندیشیده گردد. ذات دازاین در آن است که در گشودگی او، خود هستی است که اعلام حضور میکند، که روی از ما نهان میکند، که خود را عطا میکند و آنگاه روی بر میگرداند،بی آنکه این حقیقت هستی در دازاین کارش به سر رسد.”۵ “دازاین هستنده ای است که همیشه خود من آنم، هستی آن همیشه از آن من است. این تعین تقویمی اونتولوژیکی را نشان میدهد نه چیزی بیش از آن را…. این هستنده همواره یک من است نه دیگری”۶ دازاین که در لغت به معنی (آنجا- هستن) است، تنها هستنده ای است که اگزیستانس دارد و این وجه ممیز او با دیگر موجود است، (اگز) به معنای بیرون، و (سیستانس) به معنی ایستاندن است. یعنی دازاین موجودی برون ایستانست. این برون ایستایی به این معناست که دازاین قادر است در بیرون از خود ایستاده و خود را به ظهور خود برساند. دا-زاین (آنجا-هستن) که در-جهان- هستن را نیز به ذهن متبادر میکند -دازاین هستنده ایست که در جهان یا عالم زندگی میکند- هستنده ایست که خود را در جهان پیش روی دارد. پس دازاین به واسطه ی در-جهان- هستنش، هستنده ای مکانمند و زمانمند است. دازاین زمانمندی است که هم در گذشته است و هم در حال و هم در آینده. دازاین به واسطه ی فرهنگ و سنتی که در آن پرتاب شده است گذشته خویش و قوم خویش و به دلیل آنکه همیشه امکاناتی فراروی خویش دارد (اختیار دارد) همیشه در آنجا و در آینده است. ” هایدگر با کاربرد اصطلاح دازاین خواهان تخریب تصویر دکارتی از هستی و آدمی و نسبتی است که مطابق با این تصویر میان انسان (سوبژه) و جهان (ابژه) وجود دارد. چرا که به اعتقاد هایدگر “سوبژه و ابژه مقارن و هم معنا با دازاین و عالم نیستند.”و شناخت عالم حالتی مبتنی بر رابطه ی وجودی دیگری میان آدمی با جهان است که از سنخ رابطه ی ادراکی میان فاعل شناسا و متعلق شناسایی نیست. هایدگر این رابطه ی بنیادین و غیر ادراکی میان دازاین با جهان را “در جهان هستن” می نامد. ” ۷
دازاین از آنجا که هستننده ایست که در جهان میزید و هستی اش زمانمند است، که این زمانمندی خود نشان از آن دارد که دازاین هستی ای متناهی دارد و مرگ به عنوان قطعی ترین امکان همیشه پیش روی اوست سبب میشود که این هستنده ترس آگاه باشد. “ترسیدن به مثابه امکان خفته ی در-جهان- هستن یافت حال مندانه، یعنی (ترسمندی)، پیشاپیش جهان را از این حیث گشوده است که بر پایه ی آن چیزی همچون امر ترسناک میتواند نزدیک شود….چیزی که ترس به خاطر آن میترسد خود همان هستنده ی ترسنده، یعنی دازاین است. فقط هستنده ای که در هستی اش هم همین هستی را دارد، میتواند بترسد… ترس همیشه دازاین را، گرچه به درجات مختلفی از آشکارگی، به مثابه هستنده ای که در آنجای خویش است برملا میکند…. دازاین غالبا در وهله ی اول بر افق چیزی که مشغول آن است هست.”۸ ترس آگاهی سبب آن میشود که هستنده ی ترسنده (دازاین)، هستندگان دیگر را از کف بدهد و تنها متمرکز به چیزی شود که از آن ترسیده است و پس از خروج از آن موقعیت ترسناک،دازاین خودش نیستی را با به یادآوری موقعیت میتواند اثبات کند. بدین معنا که در لحظه ی ترسیدن هستندگان برای او به نیستی تبدیل شده اند و چون نیستند دیگر به مثابه یک ابژه نمیتوانند پیشروی او قرار بگیرند. ” عدم در ترس آگاهی آشکاره میگردد. اما نه چونان موجود. بعید تر آنکه عدم داده ای باشد چونان ابژه. ترس آگاهی نیز ادراک عدم نیست. در عین حال، عدم از طریق ترس آگاهی و در ترس آگاهی آشکاره میگردد، هرچند باز هم نه آنچنان که عدم در این حال از کلیت موجودات که حال غرابت بدان ها بسته است خود را گسلیده و جدا دارد.”۹ ” کل موجودات فی نفسه در حالت ترس آگاهی نیست نمیگردد. اما بعید تر آن است که ما نفی کلیت موجودات را عملی کنیم تا مگر از این طریق نخستین بار به عدم ره یابیم. “۱۰
اما به عنوان آخرین پرسش فهم پیشداده از نیستی چه امکانی را برای دازاین فراهم میکند؟ هایدگر بر این باور که از درک ذاتی نیستی است که دازاین میتواند موجود به ماهو موجود را پیش روی خود قرار دهد. ” تنها بر بنیاد گشودگی آغازین عدم است که دازاین انسانی را توان رویکرد و رهیافت به موجودات است.” ۱۱ ” اگر دازاین خود را پیشاپیش فراپیش عدم فرا نمیداشت، پس مرگ نمیتوانست نه به موجودات تعالی داشته باشد نه حتی با خودش. اگر گشودگی سر آغازین عدم نبود، هرگز نه خود بودن {در میان بود} نه آزادی.”۱۲ پس نیستی یک مفهوم پیش داده ی خاص دازاین ،به مثابه ی رهیافتی برای بیرون کشیدن موجود از موجودات از برای فهم موجود به ما هو موجود است.
ماخذ:
۱- متافیزیک چیست، صفحه ی ۱۷۰، نوشته ی مارتین هایدگر،ترجمه ی سیاوش جمادی
۲- سرآغاز کار هنری، چیز و کار، نوشته ی مارتین هایدگر، ترجمه ی پرویز ضیا شهابی
۳- متافیزیک چیست، صفحه ی ۱۶۴، نوشته ی مارتین هایدگر،ترجمه ی سیاوش جمادی
۴- هستی و زمان بند ۱۸۳، نوشته ی مارتین هایدگر،ترجمه ی عبدالکریم رشیدیان
۵- متافیزیک چیست، درآمد صفحه ی ۱۴۳، نوشته ی مارتین هایدگر، ترجمه ی سیاوش جمادی
۶- هستی و زمان، بند ۱۱۴،نوشته ی مارتین هایدگر، ترجمه ی عبدالکریم رشیدیان
۷- هایدگر و استعلاء نوشته ی بیژن عبدالکریمی
۸- هستی و زمان، بند ۱۴۱، نوشته ی مارتین هایدگر، ترجمه ی عبدالکریم رشیدیان
۹- متافیزیک چیست، صفحه ی ۱۷۶،نوشته ی مارتین هایدگر، ترجمه ی سیاوش جمادی
۱۰- همان
۱۱- همان صفحه ی ۱۷۸
۱۲- همان صفحه ۱۷۹