خشونت و بندگان بی هویت
کیانوش دل زنده
مردی با وجنات دهشتناک وارد می شود و در آینه به خود مینگرد. « چرا در آینه به خود می نگری، حال که نمی توانی تصویر خویش را ببینی مگر با ناخرسندی؟» مرد دهشتناک پاسخم میدهد: « موسیو، بر طبق اصول فناناپذیرِ ( انقلاب کبیر) ۸۹، همهی آدمیان حقوقی برابر دارند؛ از اینرو من این حق را دارم که در آینه به خود بنگرم؛ حال چه با خرسندی و چه با ناخرسندی، که این فقط در گروی وجدان من است.» در مقام نمایندهی ذوق نیک، بی شک حق با من بود؛ اما از منظر قانون، او بی راه نمی گفت. (بودلر- آینه)
در مقام نماینده قانون بیشک، خشونت تنها در برابر آینه، قداست دارد، در عریانی فعل قابل روئیت. اما، از منظر نمایندهی ذوق نیک، شریانهایِ خشونت، زمانی جاری میشود، که اتفاقاً از آینه بگریزد و به تصویر در نیاید. بنابراین، آینهیِ حقیقت، خود جلوهگر خشونت است و از مسیر روئیت پذیری خشونت، خود و حاملان و عاملانش را پنهان می سازد.
این نوشتار بر آن است، که رویِ دیگر سکه خشونت را بازنمایی کند؛ بدترین نوع خشونت، خشونت گفتمانی. خشونتی که، نه در عریانی بلکه در خفا، در آناتومی سیاسی بدن، حکم فرماست. نه حتی، در بدن، بلکه، در زبانی که بدن را می سازد. این خشونت، یک سکوت، یک وقفه، یک تعلیق است. درست، همانجایی که سکوت سنگر آخر است، خشونت گفتمانی ساخته میشود. خشونت نه در آنچه که متن میگوید، بلکه آنجایی که یک متن نمیگوید و سعی در پنهان ساختن آن دارد، ساخته می شود. متن خشونت، زیرنویسی است که مولف، با نشانههایی که جای می گذارد، آن را بیان می سازد. از این رو، ما، به عنوان نمایندهی مولف ِ ذوق نیک، سیمایی از خشونت را بازنمایی می کنیم، که در متن نیست. سیمای دهشتناکی از سکوت که هر متنی از خود جای می گذارد و از این طریق مرتکب خشونت می شود. « قیصر همواره سرور گرامر است.» ( به نقل از لاکلا، اشمیت، ۱۹۸۸ : ۲۰۲)
پـــارت۱
***
یک آزمایش فکری را برای شروع با قدری تغییر از رابرت نوزیک وام میگیریم. فرض بگیرید، نوزدای، از همان بدو تولد دچار انواع مشکلات فیزیکی و جسمی است. پزشکان حیات او را تنها در شرایطی امکان پذیر می دانند که او تمام وقت در یک آکواریوم شیشهی تحت نظر داشت. بیشک چنین زیستی وحشتناک است، اما، پزشکان به شما قول میدهند از هر نظر نیازهای او را تامین کنند، این تامینات علاوه بر غذا شامل، نیازهای روحی هم میشود. به نحوی که او هیچ احساس نیازی نمی کند. شاید برایتان این سوال پیش بی آید، نوزاد، چه نیاز روحی می تواند داشته باشد، وقتی، هیچ تجربهی زیستی از محیط اطراف خود ندارد؟ پزشکان به شما قول می دهند، مبتنی بر تجارب زندگی روزمره هر یک از ما، او را در مسیر انتخابات مکرر قراردهند، تا او خود از مسیر انتخابهایش، به نیازهایش آگاه شود و از این طریق، او علاوه بر زیست نباتی، مثل هر یک از ما تجربه زندگی اجتماعی داشته باشد. ضمن اینکه او هیچ یک ازکاستیها و مشکلات روزمرهی که ما با آن دست به گریبان هستیم را ندارد. او مشکل، جدایی از همسر، بچهدار شدن، اجاره سر ماه و درگیری با رئیس و ارباب رجوعهایش را ندارد. آیا شما چنین زندگی را انتخاب می کنید؟ بیشک نه، قریب به اتفاق شما، این زندگی را خسته کننده میداند و گزینه های انتخابی موجود را با وجود آنکه در اختیار شما قرار گرفته است، را مصنوعی و غیرواقعی می پندارد که از قبل برای شما برنامه ریزی شده است. حتی، اگر تعداد گزینههای انتخابی شما بسیار هم زیاد باشد، باز شما آن از پیش معّین شده و غیرواقعی می دانید، چرا که از پیش برای شما برنامه ریزی شده، که کدام گزینه را انتخاب کنید. اجازه بدهید، خبر بدی بهتان بدهیم، شما از از بدو تولد در چنین دستگاهی زندگی میکنید. غیر از این است وقتی شما به کفش فروشی می روید، با وجود هزار مدل کفش شما در آخر کفشی را می خرید که مورد پسند مادرتان باشد. یا شبیه کفشی نباشد که دوستتان آن را میپوشد. ژیژک مثالی دارد، که در این زمینه ما را کمک میکند: عشاقی را فرض کنید که در حال جدایی از یکدیگر هستند. معشوقه الف، هنگامی جدایی می گوید : اگر من را ترک کنی، می کشمت، در صورتی که معشوقه ب، هنگام جدایی می گوید: اگر من را ترک کنی، من از غصه می میرم. ژیژک می گوید: خشونت معشوقه ب به مراتب بیشتر است چون، سوژه، هیچ گونه اختیاری از خودش ندارد. با وجود آنکه، گزینه و آپشن جدایی در اختیار او گذاشته می شود، اما، او حق استفاده یا اعمال آن را ندارد. در فرازی از موفه می توان بر این گزاره تاکید کرد که؛ « سیاست همواره دارای یک جنبه جانبدارانه و متعصبانه است و از آنجا که مردم باید علاقهمند به سیاست باشند، باید امکان انتخاب بین بدیلهای واقعی که احزاب ارائه میدهند را داشته باشند.» (موفه، ۱۳۹۱ : ۳۵)
به زبان فوکویی، خشونت از مرحله اشراف بر حیات bio power به مرحله آناتومی سیاسی بدن می رود. در خشونت عریان، شما هیچ گزینهی ندارید، در صورتی، که در خشونت پنهان، انواع گزینهها در اختیار شما قرار داده می شود، اما، شما گزینهی را انتخاب میکنید که از پیش برای شما طراحی شده، درست مانند، آن نوزادی که داخل دستگاه است. در خشونت عریان، مقصر و عامل خصم مبرهن است و شما می دانید چه کسی به شما ظلم کرده است، اما در خشونت پنهان با وجود آنکه، شما مورد خصم واقع شدهاید، گزینههای آنقدر فراوان است که شما نمی دانید کدام را مقصر بدانید تا جایی که تکثر گزینهها شما را به هیچ می رساند و شما خود را مقصر بلایا و مصیبتهای وارده می دانید. شما، هیچ صورتی برای حساب کتاب ندارید، همه چیز از قبل در آناتومی سیاسی بدن شما پذیرفته شده است. به عبارتی، « ما همواره مجبوریم بخش عمدهای از دنیای اجتماعی را در اعمالمان بدیهی بینگاریم. زیرا زیر سوال بردن همهی چیزها غیرممکن است.» ( به نقل از سلطانی، فلیپس و یورگنسن، ۲۰۰۲ : ۳۶) مهم این نیست، که خصم و خشونت وجود دارد، و بدیهی است، و ما آن را کشف میکنیم، مهم این است که توجیه شما از برای اعمال و تقبل خشونت چیست؟ و چه استراتژی برای رهایی از آن دارید و چه کسی را مقصر می دانید.
سازبرگ این دستگاه چگونه است؟ چگونه با ما در ارتباط قرار میگیرد؟ سوژه، مبتنی بر نقشی که در شبکه نمادین می پذیرد، قابلیت نمادین شدن، روئیت پذیری و در دسترس بودن پیدا میکند. درواقع، سوژه از طریق بازخواهی آلتوسری، جایگاه خود را مییابد، نه به واسطه آنچه که بهذات هست.
« آهای، با توام!، فرد استیضاح شده، بازخواهی شده، برای اینکه او اذعان داشته است (بازشناخته است ) که فرد استیضاح شده، خود اوست و این اوست که مورد استیضاح قرار گرفته است. ( و نه سوژه دیگری.) تجربه موید این نظر است که گفت وگوها و مناسبات کنش استیضاح شده برخورد می کند: با صدا کردن یا سوت زدن، فرد مخاطب همواره در مییابد ( باز می شناسد ) که او را خطاب کردهاند.» ( آلتوسر، ۱۳۸۸ : ۷۱) بنابراین، سوژه، مبتنی با استیضاح، قائل به نقش می شود و مبتنی بر استیضاح هویت خود را کسب میکند.
به زبان فوکویی، « انسانها و نهادها اشیاء و ایدهها را خلق میکنند، و همین است که واقعیت را برای ما بر می سازد.» ( میلز، ۱۳۸۸ : ۷۰) به واقع، درست همانجایی که ایدهها و سازمانها ساخته میشود، سوژه، از خود رفع مسئولیت میکند. سوژه، هویت خود را منوط به نقشی میکند که در شبکه نمادین دارد و عاملی که او را به شبکه نمادین مرتبط میسازد، همین استیضاح است.
دستگاه نوزاد را در آزمایش فکر به خاطر آورید! هر یک از ما از درون آن به دنیا می آیم، دنیا به واسطهی آن برای ما شناخته میشود. نه اینکه، هر کدام از ما حجمی شیشهی را با خود حمل میکنیم، بلکه هر کدام از ما آن را در خود میتنیم. نه اینکه حتی، ابژه و عینتی وجود ندارد، و همه چیز ساخته شده ذهن ماست، بلکه، شناخت ما از ابژه، از خود ابژه است. ابژهی که پیشتر ساختهایم و حال در برابر ما بدین طریق صاحب جان میشود.
- در پایان، خشونت پنهان از طریق آناتومی سیاسی بدن و گزینههای متعدد انتخاب، سوژهگی و حق انتخاب را از بین میبرد. خلاصه، تنها عامل دفع مجدد خشونت، یعنی نمایش و روئیت را نهادینه میکند. برای توضیح بیشتر، «در بطن گفتمان اعترافی به جای اینکه با موضعی سرکار داشته باشیم که صرفاً محل بروز تمکین است، با امکاناتی مواجهیم که اعتراف کننده با استفاده از آنها خود را برخوردار از قدرت میکند. فرد از طریق عمل نوشتنِ یک متن اعترافی این امکان را مییابد که خود و اعمال خود را با و از این طریق با قدرت همسو کند.» (میلز، ۱۳۸۸ : ۱۰۸)
پــارت ۲
***
لارنس فونتریر، در فیلم معروف خود داگویل، ماتریس گفتمانی می سازد از روستایی به نام داگویل. داگویل، به واسطه فضایهای نمادین، با خطوطی که روی صحنه کشیده شده است روستایی را به تصویر میکشد. به نحوی که از هر زاویه میتوان بدان نگریست. آرایش صحنه، به نحوی است که شما هیچ دیواری نمیبینید، بلکه، به واسطه خطوط به شما می گوید، خانه کجاست، باغچه کجا قرار گرفته و غیره. روزی بازیگر زن قصه که پدرش گانگستر است، از دست او و گروهش به به داگویل پناهنده میشود. سیمای مردم داگویل از دور چنان رغت بار و تاسف انگیز و ترحم انگیز است که گویی از هر نوع خشونتی بیبهره است. اما، همین مردم مهربان، نه تنها بعد از مدتی کوتاه او را استثمار می کنند و به غول و زنجیر میبندند که تصمیم میگیرند او را در برابر پول به گانگسترها تحویل دهند. چه می شود، که بهترین مردم دنیا تا بدین حد دست به خشونت میزنند؟
میتوان داگویل را مانیفست خشونت گفتمانی دانست. که در آن هیچ تفاوتی میان، امرکارکردی و غیرکارکردی نیست. جایگزینی، در مدارِ نقشِ گفتمان است که به سوژهها هویت میدهد. آن چیزی که موجب تمایز میشود نه ذات، بلکه، نقشی است که در میان مجموعه نقشها به سوژهها داده می شود. آنچه در این جا مورد آزمون است، نه خشونت عریان، از آنرو، که اهالی داگویل، نیکول کیدمن را بدان وجه عریان ِخشونت آمیز مورد استثمار قرار میدهند، بلکه، از حیث که، محیط داگویل، یک محیط گفتمانی است، و کیدمن یک غریبه است. نیکولکیدمن، دیگری است در شبکه نمادین که هیچگاه به رسمیت شناخته نمیشود. او شاید مورد ترحم واقعه می شود و با او به تساهل و مدارا رفتار میشود ولی او هیچگاه نمیتواند در شبکه گفتمانی به رسمیت شناخته شود. در شبکه گفتمانی داگویل، هیچ غیری نمیتواند ادا در بیاورد، همه یا ما هستند یا آنها. این خاصیت گفتمان است، که انتظار دارد، هویت ذاتی فرض شود. کیدمن، پیامآور گسست در شبکه نمادین مردم است. که به زبان لاکلائو و موفه میگوید: « هیچ جامعه یک دستی را نمی توان تصور کرد که در آن فقط یک گفتمان یا به عبارت دیگر، تنها، یک نوع جهان بینی و طرز تفکر حاکم باشد.» ( سلطانی، ۱۳۹۱ : ۱۱۱) در عین حال، او حامل و عامل پیوست هم هست، چون او به موجب غریبهگی خود، و فرایند طردی که در مردم داگویل به وجود می آورد، به آنها قوت میدهد. داگویل نزاع دو گفتمان است. گفتمان اهالی، که مردمی تحقیر شده و مفلوک هستند و از طریق استثمار و خشونت عریان قصد دارند هویت خود را بازنمایی کنند و نیز گفتمان، کیدمن که به عنوان غریبه سعی میکند، استقلال خود را حفظ کند، و به اهالی هماره به شکل یک آنها نگاه کند.
گفتمان داگویل، حضور منسجمی از منِ مطلق است که هیچ other یا دیگری، را بر نمیتابد. به نحوی که هر گونه سیمای تفاوت و تمایز، نشانۀ ادا در آوردن است. تام، به عنوان راوی اخلاق، بیشترین شکل از خشونت پنهان را به کیدمن اعمال میکند در صورتی که سایر اهالی تنها دست به ارتکاب خشونت عریان می زنند. تام، اخلاق و انسان دوست، بالاترین میزان خشونت گفتمانی را اعمال میکند. چرا که او knower یا دانندهی گفتمان مسلطی است، که نقشها را تقسیم میکند. او در واقع، با نوید عدم خشونت، مهیا کنندۀ خشونت است. آیا تام نمایندۀ آن وجه از اخلاق مداری نیست که همه چیز را در خیر و شر خلاصه می کند؟ خیری که باید یکی از ما باشد و اگر نیست شر است. در گفتمان تام، هیچ حدی از آنتاگونه دیده نمیشود، او اخلاق مداری است، که همیشه از خوبی و انسان دوستی میگوید و به همین دلیل او هیچگاه نمیتواند کیدمن را به رسمیت بشناسد. در تمامی مدت همدردی او با کیدمن، او در فکر استحالۀ او در مای گفتمانی داگویل است. بالاترین حد از خشونت، که قدرت تصمیم گیری و انتخاب را از او گرفته. او به کیدمن، گزینه فرار را نشان میدهد، اما، امکان آن را نه. آیا، تام، نماینده آن نوع از لیبرالیسمی نیست که از عدم خشونت میگوید؟ او از دریچه، اخلاق خود، هیچ راهی برای امر سیاسی باقی نمیگذارد. او اگرچه گشادهرو است و با تساهل سعی میکند گفتمانش را فراخ جلوه دهد به نحوی که کیدمن هم در آن زیست کند، اما، وقتی کیدمن نمی تواند بپذیرید یکی از آنها باشد از دریچه گفتمانی او خارج میشود به نحوی که او تجسم عینی هوموساکر است، طرد شده از دایره گفتمان. که چون شبیه آنها نیست، یک غریبه است و اساساً انسان نیست. چون تام و داگویل بهترین مردم دنیا هستند، و کیدمن چون نمیتواند از خیر مطلق آنها تبعیت کند از دایره انسانیت به دور انداخته می شود، به نحوی که هر عقبوتی بر او بدیهی و قانونی و درست است. کیدمن نمیتواند وارد گفتگو شود، زیرا که بیرون از مرزها و چهارچوبه گفتگو قرار میگیرند. این اخلاق دوستی و عدم خشونتی که تام از او حرف میزند بعد خصومت آمیز و آنتاگونه سیاسی نابود نشده است، بلکه در لفافه خود را نشان میدهد، که همچون مکانیسم طرد خود مبتنی بر اخلاق توجیه میکند. تاکید تام بر حذف سیاست و اینکه کیدمن میتواند جزوی از مای آنها شود، نمایانگر آن است که مرزهای سیاسی از بین رفت؛ در صورتی که از بین نرفته بلکه خود را در اخلاق نمایش میدهد. تخاصم ما و آنها هیچگاه نمیتواند از بین برود، زیرا چنین تخاصمی اساس سیاست را تشکیل میدهد، در صورتی که تام فقط منش سیاسی آن را نفی و انکار میکند. کیدمن نمی تواند یک فلانوق یا پرسهگر و چشمچران باشد، انتظاری که گفتمان داگویل داشت، او باید مشارکت میکرد، انتظاری بیجا، که تمام داگویل را علیه او کرد. کیدمن پیامآور، آنتاگونیسم است در حالی که اهالی داگویل تنها، سیاست را می فهمیدند. خشونت نهفته در داگویل از این رو بود، که آنها ادعای جهانگستری، اخلاق و ذاتگرایی داشتند، آنها شهروند منفعل و پرسهزن می خواستند، نه مشارکت کننده، آنها کسی را می خواستند که به ذات از آنها باشد نه اینکه ادا در آورد، آنهاخود را خیر مطلقی می پنداشتند، که هر کس خارج از آن باشد، به رسمیت شناخته نمیشود.
- در پایان، شاید یکی از بهترین دیالوگهای داگویل آن است که کیدمن، هنگامی که به دست خودش تام را می کشد، می گوید خداحافظ تام. خشونت عریانی که به واسطه گفتمان کیدمن در برابر خشونت پنهان اهالی داگویل قرار میگیرد بی برو برگرد ما را در مسیر قرار میدهد که آن توجیه کنیم. هر روشی برای محدود کردن امر سیاسی در سیاست موجب خشونت پنهان می شود. هر گفتمانی که داعیه، اخلاقمداری داشت باشد، هرگونه راه برای آگونیسم و تفاهم را میبندد.
شاید پایان
خشونت گفتمانی چیست؟ شاید بهترین توصیف آن، وقفه یا سکوت است. سکوتی که گفتمان مسلط آن را تحمیل میکند. آن نوع از خشونت پنهانی که دیگری را وادار به انفعال میکند. اینکه، او را بدون حساب کتاب محکوم کردهاید که گزارهها را چون احکام بپذیرد.
هر عبارتی، که گفته می شود، معانی را نیز در خود مخفی میکند. بدترین نوع خشونت که اجازه ندادید دیگری خود را بروز دهد. او را وادار کردهاید، خود را پنهان کند و اگر تمایل پیدا کرد خود را بروز دهد او را از دایره گفتگو خارج می کنید. آیا او راهی دارد جزء خشونت عریان به چیز دیگری تمسک جوید؟
هر گفتمانی برای آنکه بتواند مسلط شود باید هژمونیک شود، هر گفتمانی هژمونیک نمیشود، مگر آنکه دیگری را طرد کند. دیگری که در زیر چکمه، گفتمان مسلط به حاشیه میرود. به واژههای نظیر خز، دهاتی، عمله، جواد، انگل، نگاه کنید، این دالها شناور از کجا میآید و چه چیز را هدف می گیرد. غیر از این است که دیگری را خارج از بدنه مدرنیزاسیون شهری طرد کند، دیگری که مجبور یا آنطور که ما دوست داریم وانمود کند یا آنکه طرد شود. مای شهرنشین، مای داننده، مای همه فهم، مای مدرن، مای طبقه متوسط؟ و آنهای که چون در دایره گفتمانی جا نمیشوند یا باید طرد شوند یا استحاله. با مطرودان چه باید کرد، باید آنان را نادیده بگیریم؟ یا آنکه برای گرفتن مالیات و زیر نظر داشتنشان آنها را در خود جای دهیم؟ آیا، این امر امکان پذیر است؟
– سوژه در شبکه نمادین زیست می کند و به واسطه نقشی که در این شبکه دارد، تنها در حدود آن قابلیت بازخوانی دارد.
– خشونت از طریق آناتومی سیاسی بدن، هر گونه، امکان انتخاب واقعی را از ما میگیرد.
– هر نوع داعیه جهان گستر، حقوق بشر، اخلاقمدار، که به سیاست به چشم خانهداری دست جمعی نگاه میکند، دیگری را به رسمیت نمی شناسد، جز در مای خود.
– هیچ تمایزی نمی توان میان کارکرد و غیرکارکرد قائل شد. همه چیز گفتمانی است.
– هیچ گفتمانی نمی تواند هژمونیک شود، جزء اعمال خشونت گفتمانی بر دیگری.
– خشونت گفتمانی بدترین نوع خشونت است، چون راه گریزی جز خشونت عریان برای دیگری باقی نمی گذارد.