تئوری اخلاق گفتمانی هابرماس

نویسنده : استیون هوینیش

برگردان : شروین طاهری

۱ – مقدمه
مقصود و هدف این مقاله مرور کردن عناصر محوری متمایز در تئوری اخلاق گفتمانی هابرماس و نمایش چگونگی اختلاف آن تئوری با تئوری های اخلاقی دو تن از فلاسفه ی برجسته یعنی کانت و رالز است . ابتدا در آشکار ساختن تفاوت کیفیت اخلاق گفتمانی هابرماس که تفاوتی بنیادین میان آن و تئوری اخلاقی کانت از تمایز مبنایی تفکر وی برخاسته شرحی داده می شود . سپس روشن می شود دیگر تمایز در عناصر اخلاق گفتمانی اختلافی اساسی میان آن و تئوری عدالت جان رالز است .
تئوری اخلاق گفتمانی هابرماس شامل دو ویژگی متفاوت است :

 i ) عنصر اول این شرط را به پیش می نهد که اساس و بنیاد هر عقیده نیازمند پیش شرط مشارکت در یک مباحثه برای آزموده شدن اعتبار آن برای مبدل شدن به یک قاعده است .

ii ) دومین عنصر دگرگون سازی طبیعت انفرادی حکم مطلق کانتی ، به ضرورتی اشتراکی از طریق بازسازمان دهی آن تا بتواند از طریق بیان اراده ی کلی ضمانت شود و به نقشی در یک مباحثه ارتقاع یابد . پیگیری روال کار یا روایت گرایی در اولین ویژگی ، تئوری هابرماس را در تمایز با تئوری رالز قرار می دهد و دومین خصیصه آن را با تئوری اخلاقی کانت و بار دیگر از تئوری عدالت رالز جدا می کند .
تئوری اخلاقی هابرماس ، براساس اصل متمایز اخلاق گفتمانی شکل گرفته و به مثابه اصل مباحثه در این گفتار او تصریح می شود : ” تنها آن قاعده ای قادر است مدعی اعتبار باشد که در مقابل بالاترین اندازه های تاثیر پذیری تصویب شود . درست مثل مشارکت در یک گفتگوی عملی . ”
این گفتگوی عملی آن طور که هابرماس می نویسد : ” یک روال برای آزمودن اعتبار قواعد احتمالی است ، و نه برای فراهم آوردن قواعد موجه . ” در این مسیر اخلاق گفتمانی متعهد می شود که ، فرایند ساخته شدن احکام در شکلی بی طرفانه به اجرا گذاشته شود ، درست در تضاد با تئوری عدالت رالز که بدنبال تشخیص جهت ساخت بی طرفانه در احکام اخلاقی انفرادی است . برخلاف تئوری رالز ( و البته کانت ) اصول اخلاق گفتمانی ضمانت می کند که اصول جهانشمول ” تنها می توانند بیانگر تفسیر هایی از محتوای اصول هنجارین یک رویه باشند و نه بیانگرمحتوای اصول هنجارین مباحثه . ” همچنین هابرماس محتوای تئوریش را از هرگونه اثری که به محتوای اخلاقی قائم به ذات اشاره کند ، پاک می کند .

۲ – اصول جهانشمول
گفتمان عملی ، به عنوان یک قاعده ، آشکارا ، اصول جهانشمول هابرماس را از حکم مطلق کانت اقتباس می کند . که پیش برنده ی مباحثه ای مشترک در میدان محافظتی عقلانیت است . اما اصول جهانشمول هابرماس ، باوجود اقتباسی که از تئوری اخلاقی کانت می کند ، در تمایز با حکم مطلق وی قرار می گیرد . چرا که شمول عقاید کانت به روشنی تمامی تاثرات مشترک را در ذیل یک قاعده ، مندرج می کند . شاکله سازی اصول جهانشمول هابرماس که ” قصد دارد تا نقش های عام را وادار به مبادله و ارتباط کند ” با سد تک گویه ها مواجه می شود . حکم مطلق کانتی از سوی دیگر ، بایستگی تک گویه ها را از طریق سنجش انفرادی ، به عنوان قاعده ای در سیستم اخلاقی متافیزیکی اش منتشر شده در سال ۱۷۸۵ به تفضیل بیان داشته است . کانت حکم مطلق خود را این گونه شرح می دهد : عمل بر طبق قاعده ی کلی تنها وقتی انجام می پذیرد که فرد قادر باشد آن عمل را در هرزمانی به قانونی عام مبدل سازد . حکم مطلق به هر کس اجازه می دهد هرقاعده ی کلی را به عنوان قاعده ای معتبر به هرکس نسبت دهد ، اگر بتواند آنرا به قانونی کلی مبدل سازد . تئوری هابرماس ، حکم مطلق را اصلاح می کند . این کار با درگیر کردن تمامی متعلقات حکم یا متاثر کردن آن از طریق ایجاد مجادله صورت می گیرد . حد اصول جهانشمول هابرماس مطابق است با ” قاعده ی دارای اعتبار می بایست نتایج و تاثیراتش در انطباق کامل با تحقق رضایتمندانه خواست های هر فرد بخصوص باشد ، به شرطی که مورد پذیرش و قبول دیگران قرار گیرد . ”
اصول هابرماس حکم مطلق را با ضروری ساختن این قاعده که همگان می بایست به آزمایش حکمی که داعیه ی کلیت دارد رضایت دهند ، باز سازی می کند . ” مهم است که ) بینشمان را ( از هر چیزی که فاقد تضاد است پس قانونی کلی است به تمامی آن چیزهایی که می توانند در یک مباحثه به قاعده ای کلی مبدل شوند تغییر دهیم . ”
بر همین سیاق هابرماس حکم مطلق کانت را از یک قاعده ی وابسته به فرد به یک درگیری همگانی در هدایت آزمون گذاری برای قواعد مبدل می کند . به معنای دقیقتر ، اصول متعالی جهانشمول که در نقش پیشین به ضرورت مبدل می شدند ، در اصطلاح هابرماس ، به رویه ای برای مباحثه مبدل می شوند . همچنین ، هابرماس در این ارتباط ، می کوشد تا چشم اندازی از مباحثات زندگی – واقعی را ترسیم کند که از طریق آن تمامی قواعد توسط پذیرش تمامی تاثیرات سنجیده شوند . چنانکه در یک امر مشترک چنین است . به معنای دقیق کلمه ، اصول جهانشمول هابرماس متفاوت است ، چنانکه گویی هابرماس به خودش خاطرنشان می کند که از اصول پیشنهادی رالز که ضمانت می دهد سنجش بی طرفانه فردی تامین کننده ی منافع دیگران در فرمول بندی قاعده هاست ، اجتناب دارد . رالز جایگاه فرد را درون یک ” وضعیت اصیل ” تصور می کند ، به طوری که ” تفاوت های قدرت که خود تعدیل کننده هستند ، مساوی با تضمین آزادی هر فرد است و هر فرد با رهیافتی که وضعیتش را در توانایی اشغال جایگاهی در آینده ی اجتماعی نمایان می کند ، از موقعیت جهل خارج می گردد .” هابرماس به صورتبندی اصول جهانشمول رالز درست مانند حکم مطلق کانت اعتراض می کند که آنها فرد را قادر می سازند تا قاعده های تک گویه وار را به عنوان قواعد موجه تعیین کنند و این احکام بدون متوسل شدن به همه گویه های مشترک با آن کسانی است که از آن قاعده ها متاثر می شوند .

۳ – نتیجه گیری

بنابراین ، نشان داده شد ، درون مایه ی تئوری اخلاق گفتمانی هابرماس دارای دو عنصر مجزا است . ( اصرار به گفتگوی مشترک و عملی دارد و قواعد جهانشمولی که توسط مباحثه هدایت می شوند . هرچند ، این دو عنصر اخلاق گفتمانی دارای تمایز با تئوری های اخلاقی رالز و کانت هستند ، اما هابرماس بخش آخرین تئوریش را بمقدار زیادی از آنها اقتباس کرده است . بدین ترتیب ، هابرماس قدرت تئوری اخلاقی کانت را تماما با بیرون انداختن ضعفهایش حفظ کرده و با صیقل دادن تئوری آن را برفراز جایگاه نقدهای سنتی کانت قرار داده است . به معنایی دقیقتر خصلت تک گویه وار تئوری کانت را بر زمینه ای عملگرایانه و معطوف به عمل گسترانده است . ) این دو عنصر در ارتباط با هم برای ساختن یک راه حل مشترک در نسبت با مشکلات قاعده سازی استفاده می شوند .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *