زبان خصوصي از ديدگاه ويتگنشتاين
سامان کباریان
معروف است كه ويتگنشتاين دو دورة متفاوت را در حيات فلسفي خويش تجربه نموده است. آن چه ما در اين نوشتار در پي تبيين آن هستيم مسألة زبان خصوصي است. اين مسأله مربوط به دورة دوم فلسفة ويتگنشتاين ميشود اما براي روشن شدن اين بحث نياز داريم تا به ديدگاههاي مهم ويتگنشتاين اول نيز اشارهاي بنماييم. بنابر اين ما ابتدا سيري اجمالي در آراي ويتگنشتاين اول خواهيم داشت و پس از آن در خلال بيان آراي مهم ويتگنشتاين دوم به تفاوت اين دو دوره نيز اشاره خواهيم كرد. سپس مسألة زبان خصوصي را مطرح مينماييم و توضيحات لازم را در حد اين نوشتار در پي ميآوريم.
ويتگنشتاين متقدم
منبع اصلي آراي ويتگنشتاين متقدم «رساله منطقي- فلسفي» است كه رسالة دكتري وي بوده است. وي مباحث خودش را در ضمن هفت گزارة اصلي مطرح كرده است. روشش به اين گونه است كه هر گزارهاي را كه مطرح ميكند، چند زيرگزاره دارد و آن زير گزارهها نيز به نوبة خود گزارههاي فرعي و فرعيتر را مطرح ميكنند. در رسالة منطقي – فلسفي چند نكتة اساسي وجود دارد كه در خلال مباحث ذيل به آنها اشاره ميكنيم.
اتميسم منطقي راسل
به طور كلي فيلسوفان زباني معتقدند اگر بتوان زبان حاكم بر گفت و گو را به خوبي تشخيص داده و تحليل نماييم، مشكلات فلسفه حل خواهد شد. در واقع فيلسوفان زباني معتقدند كه مشكل فلسفه از كاربرد نادرست زبان نشأت گرفته است. ويتگنشتاين ميگويد مسائل فلسفي وقتي ايجاد ميشود كه زبان به تعطيلات ميرود! راسل با بيان نظرية خود درخصوص اوصاف خاص «definite deion» در واقع تمايزي را قائل ميشود بين زبان عرفي «natural language» كه مردم با آن صحبت ميكنند و زبان صوري «formal language» كه در آن سعي شده است دقت نظرها اعمال شود و از ابهامات زبان عرفي خالي باشد.
به طور مثال وقتي ميگوييم «دايرة مربع وجود ندارد»، با اين كه اين گزاره حاكي از مطلبي درست ميباشد اما «دايرة مربع» اشاره به چه چيزي دارد؟ در خارج كه دايرة مربع وجود ندارد. راه حل راسل اين بود كه «دايرة مربع» اصلاً موضوع گزارة مزبور نيست و اين گزاره از دايرة مربع گزارش نميكند تا دنبال مصداق آن در خارج باشيم. در واقع چون اين مطلب به زبان عرفي بيان شده است دچار مشكل ميشويم و گرنه مفاد واقعي اين گزاره اين است كه اين گزاره موضوع ندارد كه به زبان صوري چنين ميشود: «هيچ موجودي نيست كه هم مربع باشد و هم دايره».
در رويكرد زبان ايدهآل، جملات و قضايا به جملات ساده يا اتميك و جملات مركب تقسيم ميشوند. جملات مركب از تركيب جملات ساده، ساخته ميشوند؛ يعني اگر از اداتي مثل اگر، يا و …. استفاده كنيم و جملات اتميك را به هم مرتبط كنيم، جملهاي كه به دست ميآيد جملة مركب است. به همين منوال حقايق عالم به حقايق بسيط و حقايق مركب تقسيم ميشود. حقايق بسيط يك وضعيت امور هستند كه از ارتباط اشياء حاصل آمدهاند.
نظرية تصويري معنا
ويتگنشتاين براساس نظرية اتميسم منطقي، نظرية تصويري معنا را مطرح ميكند. او معتقد است كه زبان، تصويري است كه واقعيت را بازنمايي ميكند. همان گونه كه هر نقطه در يك تصوير، جايگاهي دارد و كل مجموعه نقاط، كل تصوير را بازنمايي ميكنند، هر جملة اتميك به عنوان يك جزء در كنار ديگر جملات اتميك، قرار ميگيرد و جملات مركب و مركبتر را ايجاد ميكند و اين جملات مركب باز نماكننده واقعيت هستند.
بنابر اين هر گزاره نوعي تصوير است. و هر گزاره شامل عناصري (نام هايي) است كه در ارتباط معيني با يكديگر قرار دارند. اين گزاره تا آنجا وضعيت ممكن امور را بيان ميكند كه عناصر اين گزاره (نام هاي معلوم) حاكي از اعيان باشد و رابطة نامهاي داخل گزاره نظم و ترتيب ممكن آن اعياني را منعكس نمايد كه نامها دلالت بر آنها دارند. پس نام، اصليترين واحد نشان دهندة زبان است. هر نامي حاكي از چيزي است. ما براي تشكيل گزارهها با كنار هم نهادن نامها، تصويرها يا مدلهايي از وضعيتهاي ممكن امور ميسازيم.
حاصل آن كه ويتگنشتاين متقدم با تحليل قضايا و ماهيت آنها، ارتباط زبان را با عالم خارج نشان داده و در نهايت، حدود زبان را همان حدود جهان دانسته است. به اين معنا كه حدود منطقي زبان، حدود همان چيزي است كه قابل بيان با لفظ است و در نتيجه قابل تعقل است. بنابر اين ما نميتوانيم به آن چه كه نميتوانيم در بارهاش فكر كنيم بيانديشيم. پس آن چه را كه نميتوانيم بيانديشيم به زبان هم نميتوانيم بيان كنيم.
ويتگنشتاين متأخر
ويتگنشتاين با نوشتن رساله، به زعم خود مشكل فلسفه را براي هميشه حل كرده بود و از رو با فراغ خاطر، به امور ديگري پرداخت. اما پس از مدتي در خلال مباحثات با اعضاي حلقة وين و نيز گفتگوهايي كه با مور و راسل داشت به اشتباه خود پي برد. وي دوباره به فلسفه روي آورد و اين بار نيز زبان را موضوع فلسفة خود قرار داد. كتاب پژوهشهاي فلسفي و نيز آثار ديگر وي كه همه پس از مرگش منتشر شدند با نگاه اول وي در رساله، تفاوت اساسي دارد كه به آن اشاره ميكنيم.
زبان به منزلة ابزار
ويتگنشتاين در تفکر دورة اوّل خود زبان را به «تصوير» و در دورة دوم به «ابزار» تشبيه مىکند. اين تفاوت اهميّت قابل ملاحظهاى در فلسفة او دارد. تصوير به حکم ماهيّتى که دارد وضع خاصى را نمايش مىدهد در حالي که ابزار ماهيتاً ممکن است براى اعمال مختلف به کار رود. ويتگنشتاين متأخر بر آن است تا از اين فکر که «بازنمائى و تمثّل»، جوهر زبان است، اعراض کند و به اين نظريه روى آورد که بايد زبان را متشکل از ابزارهاى مختلفى براى علامت دادن به يکديگر تلقى کنيم. اين برداشت او را به اين نتيجه مىرساند که انواع کاربردهاى زبان و بازيهاى زبانى، نامحدود است. در مرحلة اول او معتقد بود که تنها سخن با معنا، زبان واقعگوست. اما در دورة متأخر زبان واقعگو را تنها يکى از انواع سخن مىداند. يعنى زبان واقعگو صرفاً يکى از انواع «بازى زبانى» در ميان تعداد نامحدودى از بازيهاى زبانى ديگر است. براى او ديگر وجود زبان واحد معنا ندارد. بلکه به وجود انواع زبانها معتقد است. اين انواع زبانها را با اصطلاح «بازيهاى زبانى» بيان مىکند.
معنا
ويتگنشتاين در مورد معنا نظر خاصى ارائه مىدهد: طبق نظرية متعارف، معنى داشتن واژه، به اين است که براى چيزى اسم باشد، در اين صورت پرسش از معناى واژه، عبارتست از تعيين مسمّاى آن، بعنوان مثال سيب، نام ميوهاى است که بر درخت مىرويد و سرخ هم، نام رنگى است که در جاهاى مختلف مىبينيم. امّا اگر بگوئيم «پنج سيب سرخ» تعيين ما بازاء آن مشکل خواهد بود، اشکال کار در اينجاست که سيب و سرخ قابل رؤيتاند اما عدد پنج قابل اشارة حسّى نيست، آنچه به اشاره معيّن مىشود، معدود است نه عدد. لذا به نظر ويتگنشتاين اگر سؤال درباره عدد «پنج» سؤال از مسما و ما به ازاء آن باشد خطا و اشتباه مىشود. وى مىگويد فرض کنيم کسى را به بازار مىفرستيم و کاغذى به دستش مىدهيم که روى آن نوشته است «پنج سيب سرخ»، از لحاظ دکاندار معنى عبارت مذکور به قرار زير است: اول مىرود به سراغ جعبهاى که در آن سيب نوشته شده است، و آنرا باز مىکند، سپس لفظ «سرخ» را در جدول رنگها در مقابل رنگ نمونه پيدا مىکند، بعد از آن اعداد حقيقى را تا پنج مىشمارد و به ازاى هر عددى، يک سيب به رنگ مندرج در جدول و مطابق نمونه آن، برمىدارد. آزمايش اينکه دکاندار آنچه بر روى کاغذ نوشته است را فهميده، اين است که مطابق آن رفتار مىکند. آزمايش فهم لفظ «پنج» از جانب او همين است که تا پنج مىشمارد و بعد از وصول به آن (بعد از اينکه در مقابل هر عددى، سيبى برداشت) توقف مىکند. اگر به جاى پنج، روى کاغذ «شش» نوشته بود با اين حال باز هم او همچنان که در مورد پنج کرد، عمل مىنمود؛ دليل برآن خواهد بود که معنى عدد مذکور را نفهميده است. امر و ملاک قاطع در اين باره اين است که عدد پنج استعمال مىشود. اگر کسى بپرسد: «عدد پنج» يعنى چه؟ سؤال او اشتباه است. سؤال صحيح اين است که بگويد «پنج» چگونه استعمال مىشود.
بنابر اين تعيين معناى واژه با استعمال مشخص مىشود، وى «بازى زبان» را با بازي شطرنج مقايسه ميكند و ميگويد هنگامي که ما مىپرسيم يک واژه در واقع چيست، همانند آن است که بپرسيم يک مهره در بازى شطرنج چيست. براى اين که بدانيم يک مهره در بازى شطرنج چيست، بايد بر همة بازى و قواعد آن مسلط باشيم و نيز نقش مهره را در بازى بدانيم، نظير همين را در مورد معناى يک واژه مىتوان گفت. معناى واژه در واقع نقش و جائى است که آن واژه در بازى مىگيرد.
اين انديشه که فقط عمل، مفاد يك قاعده را تثبيت ميکند امکان گذر به يکي از ظريفترين موضوعهاي پژوهشها، يعني بررسي زبان خصوصي را فراهمآورد. اين تصور که جمله معنادار يک تصوير است، در تفکّر اخير ويتگنشتاين، جاي خود را به اين برداشت داد که شرايطي که يک جمله در آن اظهار ميگردد، معناي آن را تعيين ميکند. در اوضاع و احوال بازي، چرخاندنِ چوبدستي يک ضربه و جلو بردن يک قطعه چوب يک حرکت به حساب ميآيد. همين طور، گفتن کلماتي ـ در اوضاع و احوال خاص ـ يک تصميمگيري تلقي ميشود. در يک مجموعه از اوضاع و احوال، گفتن يک جملة خاص، إخبار ازمطلبي؛ در اوضاع و احوال ديگر گفتن همان کلمات، پرسيدن؛ و باز در اوضاع و احوال ديگر، تکرار آن چيزي خواهد بود که شخصي قبلاً گفته باشد.
زبان خصوصي
زبان و لغتي كه بيانگر احساسات دروني ما ميباشد زبان خصوصي ناميده ميشود. مانند «من درد دارم»، «اين مطلب را فهميدم!» و گزارههايي از اين قبيل كه كسي غير از خود من نميتواند آنها را تجربه كند. به صورت عادي ما تصور ميكنيم كه چنين گزارههايي هيچ تفاوتي با گزارههاي حاكي از دنياي خارج ندارد. مثلاً ميگويم «درخت وجود دارد»، پس به همين نحو هم ميگويم «درد در بدنم وجود دارد». اما ويتگنشتاين مدعي است چنين زبان شخصي و خصوصي وجود ندارد كه احساسات و تجربيات دروني ما را بيان كند و بلكه محال است چنين زباني وجود داشته باشد.
به طور مثال اگر من امروز چيز خاصي در درونم حس كنم و تصميم بگيرم كه نام آن را درد بگذارم تا هرگاه بار ديگر چنين احساسي داشتم از آن به عنوان درد ياد كنم و فردا نيز همان احساس را داشتم آيا موجه است كه نام آن را نيز درد بگذارم؟ ويتگنشتاين ميگويد خير! زيرا دليلي وجود ندارد كه نشان دهد اين احساس همان احساس پيشين است. شما در امور خارجي و عيني ميتوانيد پي ببريد كه مثلاً اين كتاب، همان كتاب هست يا نيست؛ زيرا راهي براي كشف درست بودن يا درست نبودن اين اعتقاد وجود دارد مثلاً دوستتان شما را در اين باور تأييد ميكند يا شما كه ديروز از اين اتاق رفتيد درِ آن را قفل نموديد و تنها شما كليد آن را در اختيار داريد؛ لذا كسي به اين اتاق وارد نشده است پس همان كتابِ ديروزي سرجاي خود باقي است. و راههاي ديگري كه ميتوان از آنها براي اين منظور بهره برد.
اما در مثال احساس درد، من چنين معيارهايي در اختيار ندارم پس به صورت قاطع نميتوانم ادعا نمايم كه احساس امروز همان احساس ديروز است. اگر گفته شود كه حافظه در اينجا من را ياري ميكند تا به اين مطلب پي ببرم، ويتگنشتاين ميگويد حافظه معيار خوب و مطمئني نيست؛ زيرا علاوه بر اين كه در آن خطا زياد اتفاق ميافتد خودش هم مبتني بر معيارهاي ديگر است، يعني ما اگر هم بر حافظه اعتماد ميكنيم بر اين اساس است كه حافظه مبتني بر امري بيروني است به طور مثال اگر من تاريخ امتحانم را به حافظهام سپردهام و به يادداشتم مراجعه نميكنم دليل بر اين نيست كه حافظه را معيار مستقل قرار دادهام بلكه تنها به اين جهت به حافظه اعتماد كردهام كه آن را مطابق با يادداشتم ميدانم؛ لذا اگر تاريخ امتحان همان بود كه به حافظه سپرده بودم پس حافظه درست عمل كرده است و اگر با مراجعه به يادداشت متوجه شدم كه امتحان در تاريخ ديگري است پس حافظه درست عمل نكرده است. پس اگر معيار، فقط و فقط حافظه باشد من چگونه ميتوانم صحت و سقم اين باور را دريابم؟
حال ويتگنشتاين مىگويد اگر «من درد دارم» را به عنوان جملة خبرى بدانيم، دچار اشکال مىشويم، ولى از سويي هم ما هميشه دربارة احساسات خودمان حرف مىزنيم، پس اگر احساسات خود را نامگذارى نمىکنيم و جملات حاوى احساسات، گزاره نيستند، ما چگونه از احساسات خودمان سخن مىگوييم؟ ويتگنشتاين در پاسخ ميگويد وقتى کودکى در وضع معينى درد دارد، و رفتار دردناک ظاهر مىسازد، از تعبيرها وسؤالهاى بزرگترها مىآموزد که نام آن درد است: «مىسوزد!»، «اذيت مىکند!»، «درد دارى؟» و غيره. پس ويتگنشتاين معتقد است كه اظهار اينکه «من درد دارم» خبرى دربارة احساس درد يا وصف رفتار دردناک نيست، بلکه خود، جزئى، ولو جزء مکتسب به عادت، از نفس رفتار دردناک است. يعني عبارت «من درد دارم» در اينجا، نه بيان يک احساس درد و نه توصيف يک رفتار دردآميز تلقى مىشود، بلکه در واقع آن را بايد پارهاى و حتى پارهاى آموخته شده از نحوة رفتار دردآميز تلقى کرد.
حاصل سخن
آنچه از كلام شارحان ويتگنشتاين به دست ميآيد اين است كه هدف وي از طرح مسألة زبان خصوصي اين بوده كه اگر زباني بخواهد معنادار و قابل فهم باشد بايد از معيارهاي عمومي و در دسترس همگان بهره ببرد وگرنه معناداري آن مورد تشكيك است. پس زباني كه با آن احساسات و تجربيات باطني خود را بيان ميكنيم نيز علي رغم تصور اولية ما يك زبان شخصي و منحصر به خودمان نيست بلكه زباني عمومي و قابل فهم ديگران است كه در چارچوب معيارهاي خارجي قرار دارد.

بسیار زیبا و جامع بود. موفق باشید