امید سیاست یا سیاست امید؛ مسئله این است!

این مقاله پیش تر در مجله سوره مهر شماره ۸۴-۸۵ منتشر شده است.

کیانوش دل‌زنده

چکیده

سیاست، چه در قاب خالی سیاست باشد چه در امر سیاسی، خودش را با امید تعریف می‌کند. امید یک خلاء، یک امر تهی است که نه معنای خودش را از ذاتیت قائم به خودش می‌گیرد و نه از بستر و متنی که در آن حضور دارد. امید تنها از مواجهه سیاست/امر سیاسی ناشی می‌شود، آنجایی که “نیاز” وجود دارد اما نه واقعیت آمادگی سرپوش گذاشتن بر آن را دارد و نه کنش فردی قادر به برآورده ساختن آن است.

امید همه جا هست، دال تهی و شناوری است که در عین حال که می‌تواند محرکِ تغییر هر امر اجتماعی به امر سیاسی باشد، می‌تواند موجب خالی شدن هر امر اجتماعی از امر سیاسی نیز بشود.

نمی‌توان امید را صرفاً یک بالقوگی در امر اجتماعی ( کنشگر) برای تغییر وضعیت موجود ( ساختار) دانست، همان‌طور که نمی‌توان امید را صرفاً وهمی دانست که چون  کنشگر نمی‌تواند از پس وضع و ساختار موجود بر آید، تحمل آن را  با امید هموار می‌کند. به عبارتی، امید به همان میزان که می‌تواند جامعه را به خیز وا دارد  و تبدیل به سیاست امید شود قادر است هر امر سیاسی را به داخل قاب سیاست ببرد و اختیاراتش را به دیگری‌ای بزرگ حواله کند و تبدیل به امید سیاست شود. بنابراین برای شخص نگارنده معنای واحدی از امید وجود ندارد، امید می‌تواند همچون آگاهی ناشاد، جمعی را به خیزش وادارد و هم می تواند همچون ازخودبیگانگی جمع را از حرکت بازدارد. امید می‌تواند روی نقاط بازفعال از امر اجتماعی تاکید کند و خود چون کنشگری پویا، سازنده امر سیاسی باشد و  هم می‌تواند بر رسوبات امر اجتماعی تاکید کند و چون ساختاری منسجم نقش هرگونه کنش‌ورزی را از سوژه دریغ کند.

آنچه امید را معنی می‌کند، مواجهه آن با سیاست و امر سیاسی است. مواجهه‌ای که از شکاف واقعیت سیاست با کنش‌ورزی امر سیاسی ناشی می‌شود. «تمایز بین سیاست و امر سیاسی اساساً مبتنی بر دو رهیافت کلی بوده است، یعنی تمایز بین علم سیاست که با حوزه تجربی سیاست سروکار دارد با نظریه سیاسی که حوزه فیلسوفانی است که نه درباره واقعیات سیاست بلکه درباره جوهر امر سیاسی پژوهش می‌کنند. با وام­گیری از واژگان هایدگر باید بگویم سیاست به سطح اُنتیک (ontic) اشاره دارد در حالی که امرسیاسی مربوط به سطح اُنتولوژیک (ontological)  می‌شود. این به آن معناست که سطح انتیک مربوط به کردارهای متنوع سیاست مرسوم است، در حالی که سطح انتولوژیک مربوط به شیوه­ای است که جامعه با آن تاسیس می‌شود. (لاکلائو و موفه،  ۱۳۹۲ : ۱۵-۱۶)

با این تعریف مسئله اصلی امید دقیقاً همینجاست؛ سازوکار امید در سیاست چگونه  شکل می‌گیرد ؟ سیاست امید / امید سیاست چگونه از یکدیگر تفکیک می‌شوند؟ و امید چگونه می تواند در دوگانه آرمان ( میل کنشگر) / واقعیت ( میل ساختار) نقش ایفا کند و چگونه سوژه‌ها می‌توانند در برابر سازوکار دیگری‌ای بزرگ از سیاست امید استمداد جویند و از امید سیاست رهایی یابند. از این رو مقاله موجود سعی دارد ضمن تعریف امید، دو نوع از امید را بازشناسی کند، علاوه بر آنکه می‌خواهد سازوکار هر یک از انواع امید را با بستر شکل‌گیری آنها معرفی کند  و به این مهم بپردازد که چطور سوژه ها و دیگری بزرگ، امید را در راستای منافع خود مورد استفاده قرار می‌دهند.

 کلمات کلیدی: امید، سیاست امید، امید سیاست، آرمان ، واقعیت

نخست- امید و مسئله آن

چهار مؤلفه اصلی امید هرجا بودگی، مواجه زدگی، آستانگی و تهی بودگی است. هر جا بودگی از آن روست که امید در تمامی قلمرو امور اجتماعی وجود دارد چه در قاب عقل و چه در قاب اسطوره، امید همواره هست. چه امید از روی عقل باشد چه از روی اسطوره، چه در بهترین شرایط باشد، چه در بدترین شرایط، امید وجود دارد، چون نیاز وجود دارد. هرجایی بودن امید، از تهی بودگی امید ناشی می‌شود. اینکه نیاز ندارد برای بار معنایی خودش، به خود یا به زمینه و متن برگردد.  به زبان لاکلائو، « خلاء هیچ نام طبیعی‌ای ندارد. برعکس، هیچ نامی به نحو ماتقدم از نامیدن خلاء بر کنار نیست» ( لاکلائو، ۱۳۹۲ : ۳۱۵ ). امید تهی است، نه صفر است نه یک، مرز میان این دو، تعلیق، مکث و ویرگول، میانه‌ای بین یک و صفر است. تهی بودگی امید این امکان را می دهد که آنجایی که آدمی می تواند خود بانی ارضای نیازش باشد، با قدرت عقل دست به کار شود و با عقل به امیدش مشروعیت بدهد و آنجایی که ناتوان است، با تاکید بر ضرورت ارضای نیاز حتی اگر خود او نمی تواند نیازش را ارضا کند به دیگری یا تغییر شرایط حواله دهد. تا زمانی که او هست و نیاز دارد باید در انتظار گودو باشد. « خلاء نه همان کلیت به معنای دقیق کلمه، بلکه چیزی است که در وضعیت موجود کاملاً ناشمردنی است» ( همان : ۳۱۷ ). در انتظار امید بودن تعلیقی است که از مواجهه، آرمان و واقعیت ناشی می‌شود. از آنجایی که نه کنش آدمی می‌تواند به تنهایی واقعیت را تغییر دهد و نه واقعیت می‌تواند آدمی را به تمامی محدود به خودش کند، امید در مسیر مواجهه  پدیدار می‌شود. مواجهه‌ای که در تعلیق خود این امکان را می دهد که امید شرایط را به نحوی تغییر دهد که انگار همیشه آدمی در آستانه ایستاده است.  فرض کنید امید چون هیچ جا نیست و برای تکوین بار معنایی خودش نیاز ندارد به متن یا به خودش برگردد.شما در برابر درک امید نیاز دارید همواره  امیدوار باشید حتی اگر شرایط به نحوی اسفناک یأس‌آور باشد. در این حالت امید از بین نمی‌رود بلکه شکلش تغییر می‌کند. امید از ماهیت عقلانی به معجزه تغییر می‌کند اما امید همچنان هست. آنچه امید را می‌سازد، نه مواد تشکیل دهنده امید یا بستری که امید در آنجا واقع می شود بلکه فرآیند تصور یا صورت اندیشه ما آدمیان است که امید را می‌سازد. امید واهی و امید عقلانی هر دو دارای زایده نیاز آدمی هستند. با این تفاوت که نیاز به امید عقلانی مشخص است چیست اما امید واهی فرزند حرامزاده ای است که پدر مادر مشخصی ندارد، نمی داند به چه و برای چه و چگونه باید امیدوار باشد. آدمی تا زمانی که نیازمند است امید هم دارد. امید چه واهی باشد چه عقلانی، چه فرزند لوگوس باشد، چه میتوس، آدمی را در وضعیت آستانگی نگه می‌دارد. چه وضعیت آن‌قدر مطلوب باشد که دست یافتن به ارضای نیاز نزدیک باشد، چه وضعیت آن‌قدر دهشتناک باشد که عدم ارضای نیاز فاجعه حس شود، در هر دو نوعی آستانگی وجود دارد. مثال حال دو دونده را دارد که یکی در فاصله بسیار زیاد با خط پایان قرار دارد و یکی در نزدیکی خط، هر دو در آستانه هستند؛ یکی برای اول شدن تلاش می‌کند و دیگری برای آخر نشدن، یکی در شوق اول شدن، یکی در ضرورت آخر نشدن.

همین چهار مؤلفه امید است که نمی توان آن را به عنوان یک امر بالقوه و رهایی بخش تجسم کرد و صرفاً در راستای رهایی توده ها، امید به همان میزان که می تواند یک امر امکانی باشد می تواند یک امر بسته و محدود برای تحمیق توده ها و تسلط دیگری بزرگ هم باشد. هرجا بودگی، مواجهه زدگی، آستانگی و تهی بودگی امید به تمامی می تواند هم نیروی محرک باشد تا آدمی در هر جایی، در هر زمانی، در هر شرایطی، در تصادم میان واقعیت و کنش حضور یابد و برعکس، این امر هرجا بودگی، مواجهه زدگی، آستانگی و تهی بودگی را جای واقعیت نیازش بنشاند. او می تواند در وضعیت تعلیق، دستیابی به نیاز را به تعویق بیندازد و با امید شرایط تحمل عدم کامیابی خود را پر کند. از این رو مسئله امید دقیقاً همینجا ساخته می‌شود؛ چطور می توان امید واهی و امید عقلانی را از هم تفکیک کرد؟ پاسخ ساده به این سوال عینیت‌سازی و همگرایی است. هر کس بتواند دال تهی امید را پر کند و برای امید عینیت بسازد و دیگرانی را با خود شریک کند او برنده است. منظور از عینیت‌سازی چیست؟ مراد  از عینیت‌سازی این نیست که دقیقاً نیاز کنشگر بر ساختار تحمیل شود، بلکه همین قدر که بتواند یک فضای مجازی- اسطوره‌ای بسازد و آن را به نام نیازش گره بزند کافی است. به عنوان مثال همان‌طور که کاستلز در مورد انقلابیون بهار عربی یا جنبش خشمگینان اسپانیا لحاظ می‌کند، گرفتن یک فضای مجازی یک میدان توسط نیروهای انقلابی می تواند به امید توده‌ها شکل بخشد و رویای امید آنها را حتی در وسعت کوچک شکل دهد. این امر برای دیگری بزرگ هم مسلماً وجود دارد، اگر دیگری بزرگ بتواند دال تهی امید را با حضور خود پر کند، اینکه او می تواند عامل و حامل تحقق ارضای نیاز توده‌ها باشد می‌تواند امید را در راستای منافع خود به کار بندد. آن دونده آخر را به یاد بیاورید، اگر خط نگه دار به او بگوید چرا می دوی؟ من به عنوان جادوگر تو را برنده خط پایان قرار می‌دهم او بازی را واگذار نمی‌کند، ممکن است دونده اول خط بگوید نیازی به تو نیست من خودم همین اکنون برنده هستم، اما بی شک نفر آخر این معجزه را با کمال میل می‌پذیرد ضمن اینکه احتمالاً از حضور دیگرانی که برای یک مسابقه دیگر آماده می‌شوند جلوگیری می‌کنند و به آنها وعده می‌دهند نیاز به دویدن نیست. در این جا امید از یک عامل بالقوه یه یک عامل بالفعل تبدیل می‌شود. عینیت‌سازی یعنی همین، نفر اول خط نیروی تجسم و عینیت خودش را نزدیک بودن به خط پایان می‌گیرد و نفر آخر معجزه وعده داده شده دیگری بزرگ. برای نفر آخر امید، مکث و تعلیقی است از نفی نباختن، در این صورت استراتژی نفی نه تنها کارساز نیست بلکه مسئله ساز هم می‌شود. اینکه با امیدوار بودن هیچ وقت دهشت برانگیزاننده تراژدی خشم حس نمی‌شود. ویژگی دیگر اشتراک است، امید زمانی می تواند شکل عینی به خود بگیرد که با دیگری به اشتراک گذاشته شود. هر گونه فردگرایی امیدوارانه هیچ فرقی با جلادی امیدوارانه ندارد. امید در اشتراک با دیگری ساخته می شود، اینکه دیگرانی هستند که تو را تنها نمی‌گذارند، تنها در همین صورت است که امید می تواند آگاهی بخش باشد در غیر این‌صورت تصوف‌مآبانه او را به جای حضور در عینیت عقلانی امید به اسطوره هیجانی امید می برد که چون ماده ای مخدر او را از تحمل درد تسکین می‌دهد و از مواجهه با خود درد پرهیز می‌دهد.  بنابراین امید اگر بخواهد از واهی بودن به عقلانیت میل کند، قبل از هر چیزی نیاز دارد عینیت یابد و به عنوان امری رؤیت پذیر در برابر دیدگان توده ها و در اشتراک میان آنها قرار گیرد. پس می توانیم نتیجه بگیریم که امید در مواجهه با امر سیاسی می‌تواند به سیاست امید، سیاستی برای رهایی‌بخشی تبدیل شود و در مواجهه با سیاست به امید سیاست. اینکه در اولی امید تصویر و تجسمی از ارضای نیاز می‌دهد که به عنوان الگو و راهنما فرآیند دستیابی به آن را می‌سازد و در دومی، امید تصویر و تجسمی می‌سازد که به جای فرآیند دستیابی، خود واهی را جایگزین نیاز می‌کند. به عبارتی، اگر در اولی امید نیروی محرک ارضای نیاز است در دومی، امید جایگزین  خود نیاز است.

 دوم – حال باید پرسش دیگری مطرح کرد اینکه امید در مواجهه با امر سیاسی / سیاست، کنشگر / ساختار، آرمان / واقعیت چطور ساخته می‌شود؟

امر سیاسی وسعتی به اندازه امر اجتماعی دارد. امر اجتماعی می‌تواند با تاکید بر وجه سیاسی روابط اجتماعی، به امر سیاسی تبدیل شود. این روایت بستار گریز، تعریف امر سیاسی را محدود به متنیت خود نمی‌داند. از این رو بیشتر از آنکه بر متنیت یا بستر امر اجتماعی تاکید کند بر رفتار تاکید دارد. « تبیین امر سیاسی به مثابه امکان همیشه موجود آنتاگونیسم مستلزم اذعان به عدم وجود یک مبنای نهایی و نیز قبول بعد عدم قطعیت است » ( موفه، ۱۳۹۱ : ۲۵ ).  سیاست در مقام مخالف این تعریف امر اجتماعی را محدود به بستار می‌داند. به همین واسطه قلمرو حکومت، حد و حدود سیاست را تعریف می‌کند. امر سیاسی، اگر  بر کنش کنشگر در ساحت فرهنگ تاکید دارد، سیاست در مقابل چنین تعریفی به ساختارها ارج می‌نهد. « سیاست ورزی را تنها می توان در چهارچوب مکانی، به صورت مجموعه‌ای از اعمال و نهادها، در قالب یک دستگاه بازنمایی کرد، گیریم دستگاهی رو به گسترش. سیاست ورزی هم‌ارز واقعیت سیاسی است  و واقعیت سیاسی مانند تمام واقعیت ها، در وهله اول در ساحت نمادین ساخته می‌شود و پس از آن از جانب فانتزی مورد تایید قرار می‌گیرد» ( استاوراکاکیس، ۱۳۹۲ : ۱۴۲ ).

بنابراین اگر آرمان و اتوپیا را منتسب به کنش‌ورزی بدانیم، ساختار به شدت واقع‌گراست. اگر سیاست ساحت واقعیت باشد، امر سیاسی ساحت امر واقع است. اما از آنجایی که این دو نمی توانند بر یکدیگر همپوشانی داشته باشند، تضاد ساختار وکنش، بستر یا عمل سیاسی، همواره شکاف میانی این دو موجود است. بنابراین اگر امید را نادیده انگاریم بی شک هر بار که به رویدادها نگاه می‌کنیم، از یک‌سو به قصه نگاه می‌کنیم؛ ساختار /کارگزار یا از بسترِ محدویت های واقعیت، یا از عمل امکانات امر واقع.

مثال دونده را دوباره به خاطر آوریم، اگر ساختار و واقعیت می‌گوید آن کسی که نزدیک خط پایان است امکانات و امید بیشتری برای پیروزی دارد، کنش و امر واقع به ما می گویدآن کسی که در خط پایان است می تواند امید داشته باشد در مسابقه دیگر و مسابقات بیشتر و بیشتر شرکت کند. هر دوی اینها می‌توانند به واسطه امید بر این شکاف مستولی شوند. امید در خط فاصله این دو ساخته می‌شود. اگر تعلیقی بین این دو نبود و فرد مقدم می‌دانست  که قطعاً پیروز است و فرد موخر می‌دانست قطعاً بازنده است، هیچ بازی‌ای شکل نمی‌گرفت و اساساً مسابقه بی معنی می‌شد. سازوکارِ امید بر حسب شکاف موجود شکل می‌گیرد؛ نیاز به نباختن و نیاز به بردن. اما در زمانی که هنوز مسابقه در جریان است و هیچ عینیتی وجود ندارد، هر یک از آنها باید با ساختن تمثیل از امید هایشان به بازی کردن ادامه می‌دهند. از این رو امید صرفاً نوعی آگاهی بالقوه خطی نیست که در هر پیشرفت  مسیری از تکاملِ واقعیت بر کنش‌ورز حادث شود، بلکه می تواند نوعی از خودبیگانگی دورانی باشد که کنش‌ورز در هر پیچی برای ندیدن ادامه مسیر خودش را در آن معلق و در آستانه پیروزی قلمداد می‌کند. بنابراین همان‌طور که نمی توان امر سیاسی را بدون قبول هرجایی قدرت رد کرد، نمی توان امید را بدون قبول  هر جایی نیاز مردود دانست. پس با امید می‌توان کارگزاری را در دل ساختار قرار داد- بستری ساختارمند- و ساختار را در کارگزار جای داد- کنشگری بسترمند-. تنها با امید است که می‌توان نظریه باب جسوپ را تکمیل کرد و دلیلی برای جایگیری ساختار و کارگزار یافت. پس در رهیافت استراتژیک نسبیتی جسوپ: « رابطه اصلی رابطه میان ساختار و کارگزار نیست، بلکه اندرکنش بی واسطه‌تر کنشگران استراتژیک و بستر استراتژیک است که کنشگران در چهارچوب آن قرار می‌گیرند. به منظور تاکید بر ماهیت استراتژیک کنش، این رهیافت می‌پذیرد که کارگزاران از بستری که درآن قرار می‌گیرند، تصوراتی معین دارند و با گزینش از میان گزینه های ممکن، کنش خود را آگاهانه با این بستر سازگار می‌کنند. استراتژی عبارت است از رفتار نیت‌مند معطوف به محیطی که رفتار در چهارچوب آن شکل می‌گیرد ». ( های، ۱۳۹۰ : ۲۱۳ ).

می‌توان دست به تغییراتی زد. رفتار نیت‌مند معطوف به محیطی که رفتار در چهارچوب آن شکل می‌گیرد، اگرچه بی شک بر آمده از قدرت است اما برای تداوم خود نیاز به دورنمایی از قدرت ارضای میل و امید دارد. امید که با ایجاد بستر آستانه‌ای و معلق، این امکان را به کنشگر می‌دهد که خود را در واقعیت قرار دهد و واقعیت خود را در کنشگر. تنها در این صورت است که این همخوانگی و این در هم پنداری ساخته می‌شود.

سوم- اکنون می‌توانیم قدری از هستی شناسی و شناخت شناسی بحث امید فاصله بگیریم و کمی سیاسی تر شویم و مرادمان را از سیاست امید و امید سیاست تشریح کنیم. اینکه چطور سیاست امید می‌تواند موجبات رهایی را فراهم سازد و برعکس، امید سیاست، موجبات سلطه پنهان و مضاعف را فراهم سازد. اینکه چطور واقعیت سیاسی سعی می‌کند با امید سیاست،  حفره‌های امر امکانی توده‌ها را با خود پُر سازد و سیاست امید خود گشاینده حفره‌ها و شکاف های موجود در بدنه سیاست است.

شاید اصلی‌ترین شعار سیاست امید این باشد: «می توان امیدوار بود اما اتوپیا گرا نبود، می توان فارغ از آرمانشهر، امید داشت». « طرح سیاسی امید قطعاً دمکراتیک‌سازی است اما گفتمان دمکراتیک بر چشم انداز جامعه هماهنگ آرمانشهری استوار نیست یا نباید باشد بلکه بر به رسمیت شناختن امتناع و پیامدهای فاجعه بار چنین رویایی استوار است» ( استاوراکاکیس، ۱۳۹۲ : ۲۱۰ ). منظور از سیاست امید، همان انگاری با اتوپیا یا آرمانشهر نیست، بلکه مراد قبول امتناع دستیابی به چنین هدفی است. در مقابل، اصلی‌ترین شعار امید سیاست: واقعیت های سیاست، خود اتوپیایی است که بدون در نظر گرفتن شما، امید را در شما زنده نگه خواهد داشت. امید سیاست چیزی نیست جز باز تکرار همان شرایط به وعده آرمانشهری البته در زمان دیگر! در امید سیاست ما با نوعی پرچ دوزی ایدئولوژیک مواجهیم. پُر کردن خلاء بستر و عمل با امید، بر عکس سیاست امید که مترصد گسترش شکاف برای تغییر وضعیت است.

چهارم- اگر در سیاست امید نفی آرمانشهر وجود دارد، در امید سیاست همواره نوعی از آرمانشهر نهفته است. اگر در سیاست ِ امید بالقوگی است که جهان را می سازد، در امید سیاست  امید بالفعل جایگزین شکاف واقعیت سیاست و امر سیاسی می‌شود. در امید سیاست، رهایی خروج از منطق ساختار و کارگزار ساخته می‌شود. سیاست امید، دقیقاً در همان مرز و برای پوشاندن شکاف ساختار و کارگزار ساخته می‌شود.

سیاست امید و رهایی: بالقوگی ناشی از نفی آرمانشهر بسیار نزدیک به مفهوم رهایی است. رهایی فراتر از مفهوم آزادی، مفهومی است که از منطق آنچه هست و باید باشد پیروی نمی‌کند بلکه رهایی مفهومی فراتر از این دو است. در صورتی که آزادی محصور به نفی آن چیزی است که اکنون باید و هست باشد. آزادی روی دیگر سکه سلطه است. در واقع آرمانشهر برآمده از آن نفی هر آنچه سلطه می‌گوید است نه نفی در نفی که رهایی در صدد آن است. برای مثال، فرض کنیم ملتی در صدد رفع سلطه است، آنها آرمانشهرشان را از نفی سلطه ایجاد می‌کنند، ولی آرمانشهر آنها  برساخته منطق نفی هر چه پیش از این بود است نه نفی هر چه بود و می‌گویند باشد.  در صورتی که رهایی، فراتر از این دو است. نه آن چیزی است که اکنون هست و نه آن چیزی است که از منطق نفی اکنون ساخته می‌شود. سیاست امید به همین واسطه مصادف با مفهوم رهایی است. مفهومی که خالی از مفاهیمی نظیر انتظار، منجی وآرمانشهر است. سیاست امید یا مترادف آن امید رهایی، امر کلی یا امکانی مستلزم وجود تصمیم، گسست و رخداد است. عامل دیگری که امید سیاست را بر می‌سازد و آدمی را دعوت به دخالت می‌کند، فاصله و گسستی است که باید از سیاست اتخاذ کرد.  هر نوع ابژه گونه ای که امید باید باشد و هست همراه شود، نیروی رهایی بخشی سیاست امید را از او می‌گیرد. ملتی را فرض کنید که در نفی شری با هم همگام می‌شوند؛آنچه امید را کارساز و به یک نیروی بالقوه تبدیل  می‌کند، تنها نیروی حضور امید است که در مسیر مبارزه هموار می‌شود اما به محض اینکه دیگری بزرگی با نفی هر آنچه بود جایگزین امید شود، امید تبدیل به سیاست امید خواهد شد. سیاستی که موجب می‌شود امید نه تنها به یک نیروی رهایی‌بخش تبدیل نشود که چه بسا باعث ایجاد سلطه شود. در اینجا هیچ نتیجه ای وجود ندارد که نیروی امیدواری را از سوژه بگیرد  و او را به خود محدود کند. آنچه در سیاست امید وجود دارد، نیروی نهفته امید است.

از این رو، امید سیاست را می‌توان با زبان بدیویی مبتنی بر سه اصل اساسی دانست. مسئله انتخاب (تصمیم)، مسئله فاصله (گسست) و مسئله استثنا (رخداد). مسئله انتخاب نهفته در امید  به این معنی که کنشگر نه آن چیزی را از میان گزینه هایی که ساختار برای او فراهم کرده انتخاب کند، نه آن چیزی را که بر میل یک دیگری انجام می‌دهد. مسئله فاصله نیز همین است؛ نفی در نفی موجود همین فاصله است فاصله‌ای که آدمی را از نزدیکی به آرمانشهر باز می‌دارد ضمن اینکه منجی و انتظار دیگر معنی خارجی ندارد. دیگر دونده لازم نیست در انتظار مسابقه بعد باشد، به نحوی او می‌تواند از گسست سیاست و امر سیاسی از چیزی که ساختار اجازه نمی‌دهد ولی کنشگر می‌خواهد بدان برسد استفاده کند و با گشایش این دو از یکدیگر فضایی برای تکوین مبارزه و رسیدن به رهایی فراهم سازد. از این رو سیاست امید  بیشتر از آنکه زبان داشته باشدآئین است؛ آئین رهایی‌بخشی (steriology). کسانی که به رهایی می‌اندیشند مشمول قاعده یگانگی با خود (  Self- identification)شده‌اند. برای سیاست که به نمودها می‌پردازد، رهایی پدیده‌ای غیرمنطقی، غیر عقلی و غیر علمی است. در صورتی که برای امر سیاسی که به بستارها و نحوه تغییر و چگونگی فعال شدن آن می‌پردازد، امری ضروری است. پس بیراه نیست که بگویم سیاست امید همان بازفعال سازی رهایی است و مشارکت سیاسیِ سوژه رهایی­اندیش فعلی است که رسوبات امر اجتماعی که همه چیز را خودبنیاد می‌پندارد زیرو رو می‌کند.

از این رو با استمداد از آرای افلاطون و حتی بدیو می‌توان میان دو این دو پروژه امید تمایز قائل شد؛ سیاست امید که در مناسبات اجتماعی رسوب کرده و فراتر از آنچه هست چیزی را نمی‌جوید. در اینجا سیاست امید یعنی مدیریت و فن که سوژه امیدش توسط یک دیگری بزرگ اداره  می‌شود و برای دومی سوژه ای که فراتر از خود به امر امکانی و خلق فراتر از آنچه هست می‌اندیشد.

سلطه و امید سیاست  : که نه درصدد شکافتن  سیاست و امر سیاسی که مترصد بخیه و پرچ این دو است. ایجاد فانتزی و یک روکش ایدئولوژیک. امید در اینجا دیگر به شکل فراروی نیست. نتیجه سیاست امید، ابژه‌سازی از نیروی امید است، همان نتیجه ای که با دستیابی به آن هر نیروی آگاهی بخش و رهایی بخشی را از امید می‌گیرد. در اینجا اگرچه امید در ظاهر یک نیروی بالقوه است اما این نیروی بالقوه اسیر مناسبات موجودی است که باید نفی شود. فرد موجود در پروژه سیاست امید اگرچه امید تغییر دارد اما تغییر او از منطق نفی آن چیزی که هست و نباید باشد شکل می‌گیرد نه فراتر از این دو. به عبارتی گسست میان امر سیاسی و سیاست را با آرمانشهر پُر می‌کند و او اگرچه حق دارد امیدوار باشد اما باید همواره به کس دیگری امیدوار باشد یا به تغییر شرایط. امیدواری در اینجا بسیار نزدیک به مفهوم ناجی و انتظار است. او دیگر آن نیروی امیدواری را از دست داده و نیروی خودش را درقاب یک ناجی متبلور می‌سازد، نتیجه موجود امیدواری او چیزی نیست جز آرمانشهر. بنابراین او دیگر نه حق انتخاب دارد چرا که امید او محصور به قواعد از پیش تعیین شده است، و نه می‌تواند از قدرت گسست ایجاد کند چرا که امید او همیشه به دولت است و در پایان نمی‌تواند از شکاف ساختار کارگزار یا امر سیاسی و سیاست استفاده کند، بلکه او مجدداً با پرچ ایدئولوژیک در صدد احیای ساختاری بر می‌آید که پیش‌تر در صدد نفی آن بود؛ ساختاری که منطق آن موجب سلطه مجدد می‌شود.

 

منابع

استاوراکاکیس، یانیس، لاکان و امر سیاسی، ترجمه محمدغلی جعفری، تهران، ققنوس ۱۳۹۲

لاکلائو، ارنستو، موفه، شانتال، هژمونی و استراتژی سوسیالیستی، به سوی سیاست دمکراتیک رادیکال

موفه، شانتال، درباره امر سیاسی، منصور انصاری، تهران، چاپ اول، ۱۳۹۱