«مارکوزه» مرد! زنده باد «مارکوزه»
روايت مجيد مددي از خوانش «پل متيک» از «ماركسيست برجسته»
«نقد ماركوزه»! كتابي با اين نام به زودي انتشار خواهد يافت. اين كتاب پيشتر به نشر «رشد آموزش» سپرده شده بود و شايد به دلايلي از جمله جابه جايي، نشر ديگري آن را در آينده نزديك به بازار كتاب عرضه كند. اين اثر نقدي است بر كتاب مهم و بحث برانگيز هربرت ماركوزه به نام انسان تك ساحتي به قلم اقتصاددان برجسته و معروف انگليسي، پل متيك (mattick) كه با نوشتن اثر عظيم خود به نام ماركس و كينز در دهه 70ميلادي شهرتي جهاني به دست آورد. كتاب نقدي بر ماركوزه توسط مجيد مددي ترجمه و با مقدمه مفصلي به قلم ايشان كه خود تحليل جامعي است از «سرمايه داري متاخر» و ديدگاه هاي «چپ نو» به خواننده ايراني عرضه مي شود. ببينيم مترجم در يادداشت خود بر كتاب چه نوشته است: من با كتاب مهم و بحث انگيز ماركوزه «انسان تك ساحتي» اواخر دهه 60 كه در انگلستان بودم، آشنا شدم. يعني آن دوره اي كه در محافل دانشگاهي و در بحث و جدل هاي دانشجويي، به ويژه در گردهمايي ها و جلسه هاي رسمي و نيمه رسمي گرو ه هاي چپ سخن از ماركسيسم و گرايش هاي چپ (ارتدوكس و سنتي و نو و نظريه انتقادي) مطرح در آن زمان، در ميان بود و انديشه وران مكتب فرانكفورت و پيشاپيش همه، هربرت ماركوزه كه پيشتاز حركت هاي تند انقلابي براي براندازي سلطه سرمايه داري شناخته مي شد. همو كه جوانان را به عرصه رويارويي با حافظان «نظم مستقر» كشانده بود.من نيز مانند بسياري از جوانان آن دوره كه تمايلات تند انقلابي داشتند و هرگونه نقد و نظري را كه جامعه سرمايه داري و مناسبات آن را به چالش مي كشيد، خوشامد گفته و پذيرا مي شدند، با قبول تام و تمام نظريه انتقادي مكتب فرانكفورت، و به ويژه ديدگاه هاي «ماركسيست برجسته» نماينده آن، هربرت ماركوزه، با علاقه نوشته هاي راديكال او را مي خواندم و او را به دليل نقد نظام سرمايه داري و «جامعه مصرفي» برآمده از آن، مي ستودم.كتاب انسان تك ساحتي نخستين بار من را با مفهومي آشنا كرد كه نخست برايم عجيب و حتي ضدماركسيستي و تجديدنظرطلبانه آمد، ولي با دقت در شرح و تفصيل ها و بررسي هاي موشكافانه نويسنده از جامعه تكامل يافته و «مديريت شده» و «رفاه» سرمايه داري پيشرفته غرب، تحليل ارايه شده در كتاب كه نويسنده مدعي است طبقه كارگر در جامعه هاي رفاه سرمايه داري بيش از اين در پي تحقق رسالت خود در براندازي نظام نيست زيرا در جامعه رفاه «ادغام و با آن يكي شده» و براي حفظ موقعيت خود، حتي «در حفظ آن مي كوشد»، تا حدي برايم پذيرفتني جلوه كرد. در آن زمان من در اروپا زندگي مي كردم و شاهد رفتار سياسي طبقات زحمتكش و نيز پرولتارياي «بورژواشده!» انگلستان بودم كه هيچ تحرك انقلابي از خود نشان نمي دادند. تلاش آنها در بهترين حالت، بهبود وضعيت معيشتي بود در چارچوب نظام و برخورداري از حق «چانه زني» بيشتر، در مقابله با شيوه استثماري در مناسبات اجتماعي.اما چيزي كه موجب آزردگي من مي شد ادعاي پيروزي نظام بهره كش سرمايه داري (و تاييد آن از سوي انديشه وران چپ) در جلب نظر «گوركن» خود و به انحراف كشيدن طبقه زحمتكش و راضي كردن آنها بود. همان چيزي كه لنين مي گفت: «مبارزه طبقه كارگر در چارچوب اتحاديه هاي كارگري براي برخورداري از رفاه بيشتر، حداكثر آگاهي اي كه به كارگران مي بخشد، آگاهي صنفي است و نه آگاهي طبقاتي.» كه نتيجه آن براندازي حاكميت و سلطه سرمايه است و رهايي زحمتكشان از ستم نظام بهره كش سرمايه داري.استدلال هاي ماركوزه اما، در آن زمان هرچند تا حدودي منطقي ولي به عيان با واقعيت هاي سياسي در جامعه هاي پيشرفته صنعتي كه مبارزات توده ها براي تغيير ساختارهاي قدرت دم افزون بود، همخواني نداشت. بنابراين بايد به شناخت بهتر و بيشتري مي رسيدم تا تضاد موجود ميان نظريه و واقعيت را مي فهميدم.و در اينجا، مترجم در پيشگفتار جالب و خواندني خود اشاره به اثري مي كند از فيلسوف و نظريه پرداز كانادايي به نام سي . بي مك فرسون به نام «جهان حقيقي دموكراسي» كه خود آن را بار دوم با عنوان «سه چهره دموكراسي» با مقدمه مفصلي روانه بازار كرد. در اشاره به اين كتاب مي گويد: … همه مي دانيم رويدادها طبق انتظار ماركس به وقوع نپيوست. هنگامي كه در كشورهاي پيشرفته سرمايه داري طبقه كارگر از قدرت سياسي خويش آگاه شد و نقش سياسي موثري بر عهده گرفت، به جاي آنكه از اين موقعيت در رد روابط سرمايه داري استفاده كند، كوشش خود را معطوف به استحكام بخشيدن به موقعيت و جايگاه خود در چارچوب نظام سرمايه داري كرد.و مترجم در ادامه نوشته اش مي پرسد: «چرا چنين شد؟» آيا تحولات سرمايه داري تحليل ها و پيش بيني هاي ماركس را باطل كرده است؟ آيا طبقه كارگر ديگر «گوركن» سرمايه داري نيست و رسالت خود را براي انقلابي بنيان كن كه همه روابط و مناسبات ساختاري استثماري و ضدبشري را براندازد، به دست فراموشي سپرده است؟ آيا ديگر مورد بهره كشي قرار ندارد و بردگي او پايان يافته و او اينك در تنعم رخوتناك «جامعه رفاه» مي زيد؟ و در پاسخ به اين پرسش هاست كه مي نويسد: اگر انديشه انقلابي گري خرده بورژوايي يك سونگرانه طبقه كارگر يا پرولتارياي جامعه پيشرفته صنعتي را به سياق گذشته انقلابي و مبارز خستگي ناپذيري مي بيند كه در مبارزه و نبرد انقلابي اش «تنها چيزي كه از دست مي دهد زنجيري است كه بر پايش بسته شده و جهاني به دست خواهد آورد» خير، او اكنون در براندازي نظامي كه در چارچوب آن به بردگي كشيده شده، خيلي چيزها از دست مي دهد: و براي روشن شدن مطلب در پانوشتي بر كتاب «سه چهره دموكراسي» در توضيح و پاسخ به اين گفته نويسنده كتاب كه «رويدادها طبق انتظار ماركس به وقوع نپيوست…» مي نويسد: وقتي هربرت ماركوزه و ديگر نظريه پردازان «چپ نو» صحبت از «جامعه مصرفي» مي كنند منظورشان قدرت عظيم توليدي نظام پيشرفته سرمايه داري است كه به باور آنها مي توان به سهولت بسياري از نيازهاي مادي و معنوي انسان ها را كه ارضا نشدن آنها موجب اختلاف ها و تضادهاي شديد و دشمنانه اي در گذشته بود، برآورده كند. از اين روي، جامعه سرمايه داري با چنين ظرفيت و استعدادي از لحاظ توليدي، در صورت دارا بودن مديريت كارآمد و موثر قادر است تضادهاي طبقاتي موجود در جامعه را تعديل كرده و حتي در فراگرد تكامل نيروهاي توليدي و بازدهي و باروري آنها، اين تضادها را در خود «حل» كند. بنابراين در جامعه «فراصنعتي» آينده طبقات متخاصم اجتماعي وجود نخواهد داشت كه ادامه حيات يكي مستلزم مرگ ديگري باشد. طبقه كارگر در جهان سرمايه داري، به زعم اينان، داراي منافع جداگانه نيست، منافع اين طبقه همان منافع جامعه به طور كلي است كه تلاش نظام براي حفظ و حراست از آن است. به بيان ديگر، منافع كارگران صنايع چيزي جدا از منافع «مديران» و صاحبان اين صنايع نيست! و اگر تلاش و مبارزه اي هم هست براي آن است كه در اين «چارچوب» هر يك موقعيت مناسب تري براي خود دست وپا كند نه آنكه «مناسبات» را برهم بريزد.و در نقد اين نظر مترجم كتاب در تبيين و توضيح ديدگاه نويسنده، پل متيك مي گويد: در جامعه پيشرفته، ديوان سالار، هدفدار و عقلاني «سرمايه داري متاخر» از راه «صنعت فرهنگ» است كه نظام سرمايه داري به منظور به دست آوري سود و سود بيشتر، دستگاه هاي پيشرفته تبليغاتي مانند راديو، تلويزيون، سينما و رسانه هاي ديداري و شنيداري به طور كلي را به كار مي گيرد تا «ارزش مصرف» را به «ارزش مبادله» كالاي توليدشده به وسيله نظام تغيير شكل دهد و به همراه آن، شيوه زندگي سرمايه داري كه در حقيقت همان فرهنگ نظام اجتماعي- اقتصادي است كه آن را نظام بهره كش و استثماري مي نامند.و اين «جذب شدگي» و اندركشيدگي «ارزش مصرف» به توليد كالا(تغيير شكل آن به «ارزش مبادله») كه به گفته آدورنو پيوند تنگاتنگي دارد با سرنوشت ارتباط ميان «نيروهاي توليدي» و «روابط توليدي» در «نظام سرمايه داري در قرن 20» كه به ديد او، «ارزش مصرف» در قرن 19 علت استقلال واقعي سوژه انساني بود و از اين روي، امكاني براي اعتراض و مقاومت… كه اين استقلال اكنون به گونه فزاينده اي از ميان رفته و رو به نابودي است. و به اين ترتيب، تضاد ميان «نيروهاي توليدي» و «روابط توليدي» كه به گفته ماركس، عامل سرنگوني نظام سرمايه داري مي تواند باشد، اكنون در جامعه «مديريت شده» كامل سرمايه داري متاخر، خطر دورشده يا برطرف شده اي است و مترجم سرانجام در پيشگفتار مبسوط و عالمانه خود سرانجام ديدگاه پل متيك نويسنده كتاب را با تاييد مورد بررسي قرار مي دهد و مي نويسد:وي (پل متيك) در پاسخي منطقي به نظريه ماركوزه مبني بر «ادغام شدن پرولتاريا در جامعه رفاه» نه براساس ارزيابي خوش بينانه از «روح انقلابي طبقه كارگر در كشورهاي مرفه» بلكه برپايه تحليل خود از ضعف ساختار نظام سرمايه داري كه جامعه رفاه بر آن استوار است به داوري او مي پردازد. متيك به شكلي متقاعدكننده نشان مي دهد كه تضادهاي نظام سرمايه داري به هيچ وجه در عصر سيستم هاي خودكار (اتوماسيون) از ميان نرفته، بلكه درواقع همان طور كه ماركس اشاره به «گرايش روزافزون نسبت به نوآوري (مكانيسم هايي) در سرمايه اندوزي و جابه جايي يا جايگزيني كار كرده است» برخلاف ايدئولوژي سنتي كه تلاش در «بي ارزش كردن كار مي كند» متيك به درستي نشان مي دهد و به ما يادآوري مي كند كه «جامعه اكنون بيش از هر زمان ديگري در گذشته وابسته پرولتارياي صنعتي است» و از اين روي، قدرت آنها نيز هم تراز با آن، بيشتر، بنابراين اين وابستگي روزافزون به «پرولتارياي صنعتي» به گفته پل متيك، موقعيت آنان را در «جامعه رفاه» بهتر و مستحكم تر كرده و نقش شان را در صحنه سياسي جامعه بحران زده سرمايه داري چشمگيرتر.و مترجم با ژرف كاوي ديدگاه نويسنده كتاب به اين نكته اساسي اشاره مي كند و خواننده را برمي انگيزد تا بفهمد كه نويسنده مطلقا قصد انكار ماركوزه را ندارد و به صراحت مي گويد: پل متيك نه با انكار و رد كامل و متعصبانه ديدگاه هاي ماركوزه، بلكه با نزديك شدن به او و فهم استدلال هاي وي به ساخت چارچوبي انتقادي مي پردازد براي مدد رساندن و كمك سازنده اي به نظريه سوسياليستي. متيك در رد اين ادعا كه جامعه پيشرفته صنعتي از راه «افزايش پيوسته و بي وقفه در توليد و باروري» به وسيله نوآوري در وسايل كاهنده نيروي كار و در نتيجه جابه جايي يا جايگزيني كار با ماشين مي گويد: … حتي اگر نوآوري هاي سرمايه كاهنده بتوانند تفاوت فزاينده ميان آن سرمايه كه در توليد ابزار توليد، سرمايه گذاري شده و آنكه در نيروي كار… و از اين راه مانع كاهش سود بر كل سرمايه شوند، اين تنها عامل تسكين دهنده اي موقتي و گذراست زيرا به ديد او، جابه جايي بي وقفه نيروي كار سرانجام در «محو كامل سودآوري» پايان مي پذيرد و به همين دليل هم مكانيسمي ناممكن براي نظام سرمايه داري است…
پل متيك در ادامه نقد ماركوزه در اين مورد تحليل جالبي ارايه مي دهد، به آن توجه كنيم: قدرت هاي سلطه گر سرمايه داري كه ديگر قادر به بيرون كشيدن آن مقدار نيروي كار اضافي كه بتوانند انباشت سرمايه خصوصي سودآوري را تامين كنند، از توده هاي زحمتكش خود نبودند؛ دريافتند كه منابع تامين نيروي كار اضافي در آن بخش كم توسعه جهان نيز خشكيده و رو به اتمام است. انباشت بي اندازه در كشورهاي توسعه يافته تا حد زيادي مسوول فقدان انباشت سرمايه در كشورهاي توسعه نيافته است و مي افزايد از آنجا كه امكان افزايش سود به نحو دلخواه از راه رشد سرمايه در كشورهاي صنعتي وجود ندارد، در كشورهاي توسعه نيافته نيز اين سود به دليل بي بهره بودن شان از سرمايه كاهش مي يابد. از اين روي، ادامه استثمار و بهره كشي از مناطق عقب مانده به تدريج قابليت «بهره كشي از آنها را نابود مي كند» و اين امر موجب بحران سود و ركود در كشورهاي متروپل است… چيزي كه هم اكنون در سرتاسر جهان سرمايه شاهد آن هستيم كه برخي از آن به «فروپاشي نظام سرمايه داري» تعبير مي كنند.
روزنامه شرق ، شماره 1578 به تاريخ 26/4/91، صفحه 14 (كتاب)
