در دفاع از شعور عادی

نویسنده : جی . ئی . مور

مترجم : محمد زرینه – الهه زمانی

در متنی که پیش روی خواننده قرار دارد به تمایز دیدگاههای خود و سایر فیلسوفان خواهم پرداخت. نکاتی که مجال اشاره به آنها را خواهم یافت از جمله مهمترین نکات در این خصوص است .که البته در خصوص برخی دیدگاهها نقطه نظرهای مشترکی میان من و سایر فیلسوفان وجود دارد و ر برخی دیدگاهها نیز موارد اختلاف برانگیز نیز به چشم می خورد.

نکته نخست از جامعیتی برخوردار است که خود شامل چندین نکته خواهد شد و آنطور که باید آن را در متن توصیف کرد نمی توان به وضوح و به توضیح آن پرداخت.

شیوه ای که برای شرح موضوع انتخاب شده از این قرار است :

زیر عنوان (۱) به مواردی اشاره خواهد شد که برای خواننده وضوح و روشنی خواهد داشت. که حالتی قطعی دارند و هرگروه شامل مورادی با گروه فهرست اولی می باشد . به عبارتی دیگر مطالبی وجود دارد که نمی توان آنها را شرح داد. برای همین با وجود فهرست (۱) موراد مشابه که خور ارزشی ندارند به قطعی ساختن و مسلم ساختن آن می پردازد.

دیدگاهها و مقیاس منطقی دیگر فیلسوفان حتی با وجود اختلاف دیدگاه  در گروه (۲) از نظرات من جدا شده و با توجه به اینکه آنها نظرات خود را درست می دانند به نقطه نظرات خود پرداخته و بر صدق آنها صحه خواهم گذاشت .

من نظرات خود را با فهرستی از بدیهیات و همه کسانی که بر آن صحه گذاشته اند شروع کردم.

این موارد از این قرار می باشد :

وجود جسمانیت یک انسان دارای حیات با در نظر گرفتن اینکه شامل جسم خودم هم می باشد . با این این جسم در زمان مشخصی متولد شده  و از این نظر بی هیچ کاستی وجود داشته است این جسم مصداق کوچکی از انواع خود می باشد که مدتی از موجودیت آن می گذرد این جسم هنگام تولد باجهان تماش پیدا کرده و در لحظه زایش خصوصیات و کیفیات دیگری همراه وی بوجود آمده است  که از آن جمله می توات به شکل و اندازه در فضای سه بعدی و در حالات گوناگون اشاره داشت و به همین در نسبت با وی می توان احجام دیگر را قیاس کرد . در این وضعیت این جملات مانند : خودکارم را با دست راست نگه می دارم  و لباسهایم را به تن دارم و اینکه میان صورتهای اطرافم رابطه احساس می کنم دارای معنا خواهند بود .

تمامی محسوساتی که در این محیط ایجاد شده اند . هر کدام لحظه تولد جداگانه ای دارند ، جسم انسانها زنده هرکدام در لحظه معینی متولد شده و پس از تولد همواره به وجود خود ادامه داده و در لحظه  از زندگی پس از تولد ذر ارتباط با جهان بوده است.

بسیار از این اجسام در حال حاضر مرده اند و وجودشان توقف پیدا کرده است . زمین سالها پیش از تود ما بوجود آمده است و هر لحظه از این سالها انسانها زیادی روی آن موجودیت پیدا کرده اند و بسیاری موجودیتشان در این جهان توقف پیدا کرده است. من نیز یک وجود انسانی هستم و مراحل مختلفی را پشت سر گذاشته  تا جسمم متولد شده و تجربیات مختلفی را پشت سرگذاشته ام به طور مثال : من جسم خودم و چیزهای دیگری را که ر اطرافم شکل گرفته اند را درک کرده ام . در این محیط اجساد(بدنها) دیگر انسانها نیز حضو.ر داشته است . من علاوه بر درک محیط و اطرافم وقایعی را در مورد آنها مشاهده کرده ام. به عنوان مثال : از وقایعی که در حال حاضر به مشاهده آنها می پردازم این است که طاقچه بالای بخاری در مقایسه با کتابخانه ام به من نزدیک تر است .

من از واقعیتهای دیگری که نمی توانم به آنها اشاره کنم یا اینکه برای من قابل مشاهده نیستند نگرانم . به طور مثال : من از منی که مدتی قبل به وجود آمده و مدتی در مقایسه با کتابخانه به طاقچه بخاری نزدیکتر بوده در خصوص آینده انتظاراتی دارم . باید ذکر کرد انتظارات و باورهای زیادی از قبیل این هم می تواند درست باشد اشتباه از آب در آمده است . در خصوص تخیلات و اشخاص و تعلقاتشان و لحظه ای که کالبد ممن به شکل انسان درآمد فکر کردم و آن را نتوانستم به عنوان واقعیت بپذیرم  به عناون مثال : خودم به عنوان فردی که در طول زندگی تجربیات مختلفی داشته ام کالبدهای انسانی بسیاری دیده و تجربیات آنها را تحت نظر داشته ام .

حال به مثال روشنی در این زمینه که به مورد اول ارجاع دارد می پردازم .

این موراد قطع به یقین صحیح می باشد ک

چه بسیار افرادی(تاکید بر روی همه نیست) که به طبقات مختلفی تعلق دارند ( خود من نیز شامل آن می باشم) در مراحل مختلف زندگی تعریف شده اند. به عبارت دیگر کسی که به عنوان انسان کالبد انسانی داشته و متولد شده و برای مدتی بر روی زمین زندگی کرده است در هر مرحله از زندگی بر روی کالبدش نام گذاری شده  و نکاتی با توجه به جسمانیتش با توجه به ملاحظات به صورت مکتوب در آمده است . همچنین باتوجه به  گذشت چند سال از ملاحظات نوشته شده متوجه شدهم که یکی از آنها با دیگری مشابه بوده و اینکه در زمانهای آغازین ( فضای امکان زمانی ) در خصوص آنها مجهول بوده را برایم اثبات کرد.

این موار با در نظر گرفتن من و جسمم وقتی زمانیکه آن مطلب را می نوشتم با هم مطابقت داشته و اثبات می شوند مطلبی که مورد ادعا واقع شده و به وضوح مورد اثبات قرار گرفته این است که ما ( منظور یعنی تعدادی از انسانها که درآغاز معرف این نوع بوده اند.) اغلب با نگریستن به کالبدمان و زمانی که انسان این موضوع را فهمیدم خود را شناختم این مورد در ردیف موارد من هم ذکر گردیده است . سعی کردم خود و کالبد خود را بشناسم  و زمانی که این مطلب را به صورت مکتوب در آوردم دانستم که یک کالبد انسانی زنده وجود داشته و آن جسم من است . بنابراین هر کدام از ما به طور طبیعی با نگریستن به ظاهر و کالبد هر انسان تفاوت هایی را درک می کنیم و بعضی خصوصیات برای انسان به صورتی محض و کلی بیان شده است. به این صورت که وجود من در حال حاضر به همراه کالبد انسانی ام می باشد . و نکته بعدی این است که به همراه کالبد من کالبد های دیگری ( مشابه از این نوع ) بر روی زمین حضور دارند.

هر کدام از ما متوجه این تفاوت ها هستیم . اما مطابق با این مسئله که به جز کالبد من کالبدهای انسانی بسیاری پیش از این بر روی زمین زیسته اند . این بر اساس آن است که بر اساس دانسته های ما بسیاری از انسانهای آغازین مانند من قدرت خواب دیدن درک کردن و احساس کردن را داشته اند.

بنابراین هر یک از ما نامهای متفاوتی داریم اما براساس مواردی که ذکر آن در بالا رفت کاملا مشابه هستیم امیدوارم مطالبی که ذکر آن در بالا رفت برای فهم دشوار نباشد البته تلاش من برای بیان مطالب استفاده از مثال بوده است.

این مثالها بر دو نکته تاکید دارند : با توجه به اینکه اغلب فیلسوفها زبان انگلیسی را انتخاب کرده اند بر اساس قاعده من هم باید بر زبان انگلیسی تاکید داشته باشم.

 

نکته ی اول: بنظر می رسد استفاده از کلمه ی “صحیح” نزد برخ از فلاسفه رایج و عرفی است  در صورتی که موضع گیری مغرضانه اشتباه می باشد. اگرچه در بعضی ازموارد مانند موضوعات ذکر شده در در حیطه (۱) صحیح می باشند در حالی که خودشان اعتقاد داشته اند که وجود غرض اشتباه می باشد.

امیدوارم کهبیان من صحیح و قابل درک باشد و از کلمه ی صحیح در هیچ حال استفاده نکنم.

فکر می کنم این یک روش معمول و عادی است که مطلبی مغرضانه اشتباه باشد و بصورت مغرضانه صحیح بیان شود.

می خواهم منظورم را خلاصه وار بیان کنم تمامی مطالب و موضوعاتی که با یکدیگر همخوانی می کنند کاملا  صحیح می باشند و روی این مطلب تاکید می کنم و هر فیلسوفی که بدین امر واقف است با ملاحظه ی هر کدام یا همه ی مطالب که موضوعات مورد سوال مغرضانه اشتباه است با من به مخالفت بر می خیزد. و دیدگاهی را در نظر می گیرند که با (۲) مغایر است در صورتیکه او به مطالبی از این قبیل که صحیح می باشند اعتقاد صریح دارد و باید گفته های خودش را توجیه کند.

نکته ی دوم این است :  مشاهده می شود بعضی فلاسفه فکر می کنند که اگر به عنوان سوال بیاناتی از این قبیل داشته باشند معقول و پذیرفتنی است مانند : “زمین سالهای گذشته به وجود آمده است.”  به عنوان بیانی که واقعا به آن اعتقاد دارند.

زمانی که آنها به این بیان اعتقاد دارند به عنوان مطلبی که عموما می تواند قابل فهم و بیان باشد در صورتی که کلیاتی که آنها باور دارند در پایان اشتباه است. باید گفته شود آنها ابزاری را برای بیان ” زمین سالها پیش بوجود آمده” انتخاب کرده اند این جمله چندان ساده نیست و قابل فهم و درک عوام نمی باشد اما موضوعاتی دیگر که با این موضوع در ارتباط هستند صحیح می باشند.

مطالبی که در آغاز قابل فهم و صحیح به نظر می رسد در انتها نادرست بودنش اثبات می شود. با استفاده نکردن از نوع بیانی که در (۱) داشتم امیدوارم توانسته باشم به وضوح این مطلب را موفقیت آمیز توضیح دهم.

مفهومی که من براساس آن نوشته ام و در ذهن دارم دقیقا مطابق با همان مفهومی می باشد که خواننده پس از خواندن درک خواهد کرد.

هر فیلسوفی که اینگونه طرز بیان را انتخاب کند از شیوه ی مطرحی برای تجسم کردن غیر ممکن ها استفاده می کند، که در بیان موضوع با من مخالفت می کند و یک اعتقاد ناموافق را با من اتخاذ می کند. هر چند که خود فیلسوف در نظر داشته باشد که منظورش از جهت دیگر صحیح است بیان جواب او در طرح سوال درست و معقول به نظر می رسد.

در بیاناتی که داشتم وانمود کردم که معنی عمومی و عرف است، بیانی مانند “زمین سالها پیش به وجود آمده است.” و تصور این موضوع که فیلسوف ها آماده به بگو مگو و مشاجره هستند من را نگران می کند. به نظر می رسد که آنها در مورد این سوال که آیا شما اعتقاد دارید زمین سالها پیش به وجود آمده است این طور فکر می کنند که پاسخ این پرسش صریح و بی آلایش و ساده نیست که جواب ساده ای مانند بله یا خیر داشته باشد یا جواب ساده ای دیگر که نمی توانم تصمیم بگیرم.

و آیا این نوع سوال به طور محض در خور تمام چیزهایی که بستگی به “زمین”،”وجود” و” “زمان” را دارد می باشد؟

اگر که این طور بیان شود به این دلیل و این دلیل و این دلیل و… من نمی پذیرم و در انتها این نظر را دارم که جواب ها به شدت همراه با شک و گمان و غیر حتمی است به نظرم می رسد که این دیدگاه از هر شخصی که باشد اساسا نادرست است.

بیاناتی مانند اینکه زمین سالها پیش به وجود آمده البته نه با توجه به مفهوم ظاهری و ساده اش یک بیان کاملا نارسا است. هرکسی که صاحب دیدگاهی مغایر شود باید معنی و مفهومی را که خود استنباط کرده در نظر بگیرد و همچنین روی نظر و مفهوم مخالف خود نیز توجه داشته باشد در این صورت است که ما توانایی برای تجزیه و تحلیل درست معانی و مفاهیم را خواهیم داشت.

این پرسش که تحلیل درست زمین سالها پیش بوجود آمده کدام است، به نظر یک سوال اساسی و دشوار است و در حال حاضر کسی جوابش را نمی داند. در کل مطلبی که جنبه ی خاصی از آن را می دانیم با بیانی به این صورت معلوم است چه تجزیه و تحلیلی را در مورد آن خواهیم داشت و این خیلی متفاوت با زمانی است که این مطلب را کاملا متوجه نشده ایم. بارها مشاهده شده که ما حتی نمی توانیم سوال را ارتقا دهیم تا اینکه بخواهیم آن را بفهمیم و تجزیه و تحلیل کنم.

حداقل این است که آن را درک کنیم. پس من و یا کسی که از اینگونه بیانات استفاده کرده متوجه می شویم که مفهوم روزمره و عادی و عرف مد نظر اوست و از این طریق است که می توانیم به منظورش پی ببریم.

تلاش کردم از بیاناتی استفاده کنم تا منظورم را برسانم و فکر می کنم قابل فهم بوده است. همانطور که گفتم بسیاری از فیلسوف ها دیدگاه هایی را ارائه دادند که مطابق یکدیگر نیست و باید ان دیدگاه ها را به دو دسته ی اصلی تقسیم کرد.

گروه (A) : بر چیزی تاکید می شود که با ملاحظه ی مجموع بیانات کاملا مشخص است حاوی مواضع صریح و بی آلایشی هستند و داشتن دیدگاه مخالف این است که به یک یا بیشتر مجموعه سوالات ملاحظه داشته باشیم که هیچ موضوعی در آن مجموعه درست نمی باشد. و همه ی آنها در انتها نادرستند.

هرچند نمی توانیم درستی موضوعی را در بین این مجموعات تصدیق کنیم.

در رابطه با یک یا چند گروه از سوالات ادعاهایی مطرح شدهکه هیچ یک از آن موراد در آن گروه از سوالات درست نیستند. برخی از آنها این ادعا را در رابطه با همه ی گروه ها در سوال مطرح کرده اند و برخی دیگر فقط در رابطه با بعضی از آنها مطرح کرده اند، البته هر کدام از این دیدگاه ها با، این دیدگاه با شماره ی (۲) هماهنگ نیست. برخی از فلاسفه در رابطه با هیچکدام از گروه های شماره ۲/ (سوال ۲) این طور مطرح نکردندکه هیچ قضیه ای از آن گروه درست نیست اما آنچه که آنها ادعا کرده اند در مورد برخی از این گروه ها، این است که هیچ بشری شناخته شده نیست، و با اطمینان ادعا نموده اند که هر سوالی از گروه مورد نظر درست است یعنی اینکه آنها بطور کلی از فلاسفه گروه A متفاوت اند آنها بیان می کنند : قضایا در همه ی این گروه ها احتمالا درست است.

اما هیچوقت نظریه ای را هماهنگ با مورد(۲) مطرح نکردند، چراکه آنها ادعا کرده اند که در رابطه با برخی از این گروه ها هیچکدام از ما قضیه ای را از گروه مورد سوال هرگز (تاکنون) نشناخته ایم.

A-     من گفتم برخی فلاسفه که به این گروه تعلق دارند، ادعا کرده اند که قضیه ای که به هر کدام از این گروه ها در مورد (۲) متعلق است به طور کامل درست نیست در حالیکه برخی دیگر این موضوع را در رابطه با برخی گروه های مورد (۲) مطرح نموده اند.

من گروه بندی اصلی این نوع را بصورت زیر بیان می کنم:

برخی از قضایا در مورد(۱) صادق هستند ( و بنابراین همه ی قضایایی که به گروه های مشابه در مورد (۲) تعلق دارند ) قضیه هایی اند که نمی توانند درست باشند. مگر برخی از موارد مادی که وجود فیزیکی دارند و در روابط فضایی نسبت به یکدیگر واقع شده اند یعنی اینکه آنها قضایایی اند که در فضایی واقعی موجودیت مادی و واقعیت مواد و نیز واقعیت فضا را بیان می کنند برای مثال: این قضیه که مطرح می کند بدن من برای سال های زیادی در گذشته وجود داشته است و در هر لحظه از آن زمان در تماس با زمین بوده و دور از آن نبوده است .

هم می توان واقعیت موارد مادی (که برای شما این امکان را به وجود می آورد که اشیای مادی را طوری به کار ببرید که برای انکار واقعیت اشیای مادی ادعا کند که قضیه ای مبنی بر آنکه بدن انسان وجود داشته و یا اینکه زمین از قبل وجود داشته کاملا درست نیست )

و  هم واقعیت فضا (مجددا این امکان را فراهم می کند که طوری “فضا” را به کار گیرد که برای انکار واقعیت فضا ادعا کند که قضیه ای که بیان می کند هرچند با هم در تماس بوده و یا در فاصله ای از یکدیگر می باشد در مفهوم مشابه اشاره شد در مورد (۱) کاملا درست نیست) را بیان می کند.

اما سایر قضیه ها در مورد(۱) (و نیز قضایای متعلق به گروه های مشابه در سوال(۲) (حداقل به طور آشکار) واقعیت موارد مادی یا فضا را مطرح نمی کنند؛ برای مثال، قضیه هایی که من غالبا فکر می کردم در مورد آنها احساسات بسیاری در مواقع مختلف داشتم.

درست است که قضیه های گروه دوم یک چیز را بیان می کنند که همگی توسط قضایای اول با عنوان (در واقعیت) زمان درست است بیان شده اند و نیز آنچه را که در قضایای گروه اول مطرح نشده است را بیان می کند و آن با این عنوان آمده است که (در واقعیت) حداقل یک موجود درست است(واقعی است).

اما من گمان می کنم که فلاسفه ای که ( در مفاهیم سوالی) در حالیکه هم موجودیت مواردی مادی و هم موارد فضایی را انکار می کنند قصد داشته اند که واقعیت موجود زمان را بپذیرند.

اما برخی دیگر از فلاسفه (از این اصطلاح) استفاده کرده اند که “زمان واقعی نیست” تا نظرات خود را مطرح نمایند و نیز برخی دیگر( حداقل من این طور فکر می کنم ) که با مطرح نمودن این نظریه می خواهند آنچه را بیان کنند که با واقعیت هیچ یک از قضایای سوال (۱) هماهنگ نباشد.

آنها بر این باورند که هر قضیه ای از این دست که با استفاده از عبارات “اکنون” و “در حال حاضر” مانند من الان هم می بینم و هم می شنوم یا در حال حاضر یک بدن زنده ی انسان وجود دارد و یا با کاربرد زمان در گذشته مثل من تجارب زیادی در گذشته داشته ام یا زمین از سالهای زیادی پیش وجود داشته است، آمده اند نسبتا نادرست اند.

همه ی (۴) موردی که من الان معرفی نمودم از عبارات “موارد مادی واقعی نیستند” فضا واقعیت ندارد” “زمان واقعی نیست” “موجود واقعی نیست” فکر می کنم که با موارد به کار رفته سوال (۱) مشابه نیستند و کاملا مبهم هستند.

و نیز ممکن است در مورد هر کدام از آنها، برخی فلاسفه از عبارات موجود در سوال برای بیان دیدگاههایی که با سوال (۲)  ناهماهنگ نیست استفاده کرده باشند چنین فلاسفه ای اگر در حال حاضر وجود داشته باشند، که البته من در حال حاضر سخنی با آنها ندارم اما به نظرم می رسد که طبیعی ترین و مناسب ترین کاربرد هر کدام از این عبارات، کاربردی است که در آن نظریه ای مخالف با سوال (۲) مطرح شده باشد و در مورد هر کدام فکری می کنم برخی از فلاسفه از عبارات موجود در سوال استفاده کردند تا چنین نظریه ای را مطرح کنند که با سوال (۲) هماهنگ است.

چنین نظریه هایی چه ناسازگار با همه ی قضیه های سوال (۱) باشد و یا فقط ناسازگار با برخی از آنها باشد به نظرم می رسد که کاملا غلط هستند و من گمان می کنم که باید در مورد آنها در نظر گرفته شود:

a)      اگر هر کدام از گروه های قضیه های سوال (۲) طوری باشند که هیچ قضیه ای از آن گروه درست نباشد در این صورت هیچ فیلسوفی نمی تواند در رابطه با هرکدام از گروه ها ادعا کند که قضیه های متعلق به آن درست نیست.

به عبارتی دیگر این قضیه که “برخی قضایا که به هرکدام از این گروه ها متعلق هستند درست اند قضیه ای است که ویژگی خاصی داشته باشد اینکه اگر هر فیلسوفی هنر را انکار کرده است و از این واقعیت بر آید که او آن را انکار کرده است باید در انکار آن اشتباه کرده باشد، زیرا زمانی که من از “فلاسفه” صحبت می کنم منظور من منحصرا آن دسته از فلاسفه است که فقط انسان اند و با بدن انسان بروی زمین زندگی کرده اند و در زمانهای مختلف تجارب مختلف بسیاری داشته اند بنابراین اگر فلاسفه ای وجود داشته باشد یعنی بشری از این نوع وجود داشته باشد همه ی آنچه که درسوال (۱)  آمده نیز درست است.

بنابراین هر دیدگاهی که با قضیه ی مقابل اکثر قضایایی مشابه به قضیه های سوال (۱) درست اند ناسازگار باشد می توانند فقط درست باشند با این فرضیه که هیچ فیلسوفی چنین دیدگاهی نداشته است بنابراین این امر بیان می کند که با در نظر گرفتن اینکه آیا این قضیه درست است یا خیر من نمی توانم به بیان این واقعیت بپردازم که اکثر فلاسفه که من به آنها احترام می گذارم از نظر من عقیده ای نامطابق با آن را بیان می کنند که مخالف با آن است.

زیرا اگر من بدانم که آنها چنین عقیده ای را بیان کرده اند من فی نفسه می دانم که آنها اشتباه کرده اند و اگر هیچ دلیلی هم برای پذیرفتن قضیه نداشته باشم دلیل دارم که باور کنم که آنها قضیه ای مغایر با آن را بیان کرده اند چراکه کاملا مطمئنم که آنها وجود دارند و نظریاتی دارند مانند اینکه قصیده موجود در سوال درست است و همه ی فیلسوفانی که چنین نظریاتی را به طور مکرر بیان کرده اند حتی در کارهای فلسفی خود نظریات دیگری را مغایر با آن بیان کرده اند؛ برای مثال هیچ فیلسوفی تا به حال قادر نبوده چنین نظریاتی را به طور ثابت بیان کند راهی که در آن این ناهماهنگی و مغایرت از بین رفته اشاره به سایر فیلسوفان است.

راه دیگر اشاره به وجود نژاد بشر است و به ویژه با استفاده ی کلمه ی “ما” در قالبی است که در آن من قبلا آن را استفاده کرده ام که در آن هر فیلسوفی ادعا می کند که “ما” کاری را انجام می دهیم برای مثال “ما” گاهی قضیه هایی را باور داریم که درست نیستند در عین حال ادعا می کند که خود او کاری انجام داده است مورد سوال اینکه سایر بشر که دارای جسم و بر روی زمین زندگی کرده اند کار مشابهی انجام داده اند.

واقعیت این است که البته همه فیلسوفان به گروه بشر تعلق دارند و فقط در صورتی که مورد (۲) درست باشد وجود دارند. یعنی اینکه به گروهی از بشر تعلق دارند که اکثر قضایای مشابه هر کدام از قضیه های مورد (۱) را می شناسند و می دانند.

بنابراین آنها نظریات مغایر با قضیه هایی را دارند که خودشان درست بودن آن را می دانند بنابراین انتظار می رود که باید دانش خود را از حس قضیه هایی فاش کند.

مورد عجیب این است که فلاسفه باید قادر باشند که واقعیت را به عنوان بخشی از کار فلسفی خود در بیان قضیه هایی مغایر با آنچه که خود می دانند درست است بیان کنند. بنابراین موقعیت من در همین نقطه ی آغاز متفاوت از واقعیت فلاسفه متعلق به گروه A است.

نه از آن نظر که عقیده ی من با آن ها متفاوت است بلکه از آن نظر که من به عنوان بخشی از کار فلسفی خود آنچه را که آنها بیان می کنند بیان نمی کنم یعنی اینکه قضایا مغایر با آنچه که من با آنها مشترک هستند بیان کرده ایم، بودند.

اما این تفاوت به نظر من بسیار مهم است، برخی از این فیلسوفان در انتها بحث هایی را در مورد قضیه های سوال (۱)  پیش کشیده اندکه هیچ کدام از آنها قضایا نمی تواند کاملا درست باشد چراکه در چنین قضیه ای دو قضیه ی B دو قضیه ی ناسازگار (مغایر با آن را) بیان می کند.

و نیز من می پذیرم که اگر هر کدام از قضایای مورد (۱) هر دو قضیه مغایر را بیان کند نمی تواند درست باشد اما به نظر می رسد که من یک بحث جامع در مورد نشان دادن اینکه هیچکدام از قضایا در بر گیرد هر دو قضیه مغایر نیست، دارم.

از این قبیل که: همه ی قضیه های موجود در سوال (۱) درست اند و هیچ قضیه ای به درستی در بر گیرنده ی قضایایی مغایر نمی باشد بنابراین هیچکدام از قضیه های مورد (۱) دارای قضیه ی مغایر نیستند اگر چه همانطور که گفتم هیچ فیلسوفی که ادعای درست نبودن قضیه ها را دارد سایر قضیه های مغایر با این دیدگاه را بیان کرده اند.

اما گمان نمی کنم که در رابطه با هرکدام از این نوع قضیه ها و یا همه ی آنها هر دیدگاهی که قضیه های متعلق به آنها درست نیست به خودی خود در اصل یک دیدگاه متناقض باشد و بتواند برای مثال قضایای مغایر را در بر می گیرد. در مقابل برای من واضح است که ممکن است مواردی مانند “زمان، واقعی نیست” ، “موارد مادی درست نیستند” ، “فضا واقعی نیست.” ، “موجود حقیقت ندارد.” وجود داشته باشد.

استثناء در دیدگاه من هیچ یک از اینها نیست، نکته ای که مورد نظر من است در واقعیت نیز صدق می کند نه اینکه من فکر می کنم این استدلالی کافی نیست. اگرچه بسیاری مطلب همراه با این استدلال صدق می کنند.

b)      این دیدگاه که معقول تر و متعادل تر از دیدگاه A است و فکر می کنم عیبی که دیدگاه A را زیر سوال می برد این است که خود به خود ضد و نقیض است به عبارتی دیگر مستلزم دو موضوع نامطابق و غیر منطقی می باشد.

بیشتر فیلسوفانی که این دیدگاه را دارند که هر کدام از ما می دانیم موضوعاتی را که مطابق است با چند موضوع در (۱) موضوعاتی که فقط ادعا می کنند که من هم در ادعا کردن اینگونه موضوعات تجربیاتی در گذشته و بارها داشته ام.

هنوز هم هیچ کدام از ما به طور حتم هیچ موضوعی را از نوع ! نمی دانیم که ادعا کند وجود مادی چیزها را یا نوع آنها را نشان دهد. و اینکه تاکید کند وجود چیزهای دیگر را در کنار خود من و هم تجربه ی آنها را در این موارد نشان دهد.

آنها تمجید می کنند که ما در واقعیت هردوی این دو نوع موضوعات (A) و (B) را پذیرفته ایم و اینکه احتمال می دهیم هر کدام از آنها صحیح باشند بعضی ها حتی می گویند که ما پاسخ درست را به احتمال زیاد می دانیم ولی باز هم برای درستی ادعا منکر گفته ی خود می شوند.

بعضی از آنها در مورد اعتقادشان با عنوان باورهای حسی و عادی از طریق بیان کردن یقین خودشان که معتقد هستند این نوع یقین بین مردم شایع است، ولی آنها قانع شده اند که این چیزها در جنبه های مختلف فقط قبول شده اند و درستی شان معلوم نیست.

و بعضی ها اینطور بیان کرده اند که آنها تنها عناصر ایمان هستند و نه علم، مورد قابل یادآوری که از نظر من این دیدگاه را قبول کرده و به طور شایسته از آن تقدیر کرده این است که فیلسوف کسی است که نه فقط در مورد من بلکه در مورد ما ادعاهایی را دارد و همین طور در مورد انسان های آغازین.

هرگاه او می گوید هیچ انسان آغازین در مورد وجود دیگر انسان ها خبر نداشته این منظور را می رساند که بسیاری از انسان های آغازین در کنار من بوده اند و هیچکدام (که خودم را هم شامل) درباره ی وجود انسانی دیگر خبر نداشته اند، اگر او بگوید این اعتقادات ،ذیل  اعتقاداتی از نوع حسی هستند و مواد علم را را تشکیل نمی دهند این بار هم این مفهوم را می رساند که در کنار من بسیاری انسان آغازین دیگر هم بوده به عبارت دیگر او با اعتقاد ادعا کرده که این اعتقادات از جمله اعتقادات حسی هستند و اغلب هنگامی که توجه به آنها می کنم که به باطل بودنشان پی می برم.

اما اگر واقعا این یک اعتقاد باشد و پشت این اعتقاد افکاری درست، پس در حقیقت هم باید مقبول باشند تا به حال موضوعی که با عنوان اعتقادات حسی بیان شده مستلزم قضایای منطقی از هر دو نوع است (A) و (B) به طور منطقی مستلزم مطلبی است که بسیاری از انسان های آغازین در کنار خود فیلسوف کالبد انسانی داشته اند. بعضی کسانی که روی کره ی زمین زندگی کرده اند و تجربیات مختلفی داشته اند و اعتقادی را از این نوع را شامل می شود به این دلیل است که این موقعیت در مقایسه با موقعیت گروه A متناقض با خودش به نظر می رسد.

این اختلاف که از گروه (A)  تاکید می شود در واقعیت سعی دارد بر موضوعاتی پیرامون دانسته های مربوط به انسان و تاکید کند ، فیلسوف های گروه های (A) در شرح موضوعات و مطالب خودشان به این دسته تعلق ندارند آنها هر چیز دیگری را که در فکر داشتند تکذیب می کنند این درست که یک فیلسوف بیان می کند که بسیاری از انسان ها در کنار من (خود فیلسوف) تنها موردی که گفته اش را تکذیب می کند این است. که بسیاری از انسانها در کنار من موجودیت قطعی دارند.

یا به عبارتی دیگر من می دانم انسان های دیگری در کنار من وجود دارند ولی اینطور به نظر می رسد که کاری است که بیشتر فیلسوفان در کل آن را انجام می دهند.

به نظر می رسند آنها که دائما در حال آشکار کردن واقعیتی هستند که مربوط به اعتقادات حسی می شود یا  این مطلب که آنها تنها نژاد انسانی نیستند که در این صورت واقعا درست نیست اما اگر به طور حتم درست باشد و درست و صحیح حداقل نمی تواند یک عضو باشد در پایان نژاد انسانها یا اصطلاحا خودشان شناخته شده اند.

خیلی چیزها شناخته شده که عضو آنها تلقی می شود که برای انسان های آغازین شناخته نشده است.

اگر درستی تمامی این موضوعات را تایید شده بدانم بنابراین فکر می کنم کاملا مسلم است فکر اینکه دیگر انسان ها شناخته شده باشند از نظر موضوعی همخوانی دارد. و باید تصدیق شود که درست است و من هم درستی آن را می دانم اما آیا من همه ی مطلب را در (۱) واقعا صحیح می دانم؟ آیا غیر ممکن نیست که من به درستی آنها اعتقاد دارم؟ یا اینکه بدانم آنها به احتمال زیاد امری ممکن هستند؟ در سوال این جواب فکر می کنم جوابی بهتر از این ندارم که بگویم با اطمینان آنها را صحیح می دانم.

من آنها را می دانم چون در گذشته برای من از جنبه ی درست شناخته شده است و دیگر موضوعات که برای آنها علامت و نشانه های به منظور مصداق که بدانیم زمین سالها پیش از متولد شدن من به وجود آمده من همین را می دانم زیرا چیزهای دیگری که برای من شناخته شده در گذشته مصداق هایی برای آن بوده و من واقعا نمی دانم که مصداق چه بوده است.

هنوز همه ی اینها به نظر می رسد که دلیل خوبی برای شک کردن نیست همه ی ما در این وضعیت نامانوس که “ما” چیزهایی می دانیم در این باره با ملاحظه به هر ویژگی که برای هرکدام باید مصداق و مثالی را داشته باشیم.

می دانیم اما هنوز هم نمی دانیم چگونه به عبارت دیگر ما نمی دانیم که واقعا مصداقی بوده است یا نه. اگر مصداقی هست به عنوان “ما” و اگر بدانیم که این مصداق حتما وجود دارد پس در اینجا یک ما هست، این ما جواب برای سوال می باشد.

چیزی که می دانم وجود یک “ما” است که بسیاری دیگر از انسان ها با کالبد انسانی روی زمین زندگی کرده اند این من را مطمئن می کند که بگویم می دانم. نکته ی اول در موقعیت فیزیکی من ثابت می کند که به (B) اعتقاد دارم.

هر اسمی که به آن و به هر نامی که فیلسوفان از آن استفاده می کنند و یا فیلسوفان دیگری که موقعیت ها را رده بندی کرده اند اینگونه بیان می شود که بگوییم من یکی از آن فیلسوف ها هستم که دارای این دیدگاه است که شعور عادی منظر جهان هستند و از جمله ویژگی های اساسی درستی و مقدس بودنش است.

حتما باید برای من یادآوری شود همه ی فیلسوفان بدون استثناء با من موافق بوده اند در این بیان که اختلاف واقعی بصورت عمومی بیان شده و تنها تفاوت بین فیلسوفان می باشد این تفاوت در دیدگاه “حس منظر جهان است” خلاصه می شود.

کسانی که اعتقاد دارند و ندارند.ویژگی ها در پرسش ویژگی های خاص هستند اگر ما بدانیم که آنها ویژگی هایی در نظریه حس منظر جهان است درستی را ثابت می کند. ضد و نقیض خودش است اگر ادعا کنیم که ما آنها را به عنوان ویژگی های دیدگاه احساس می دانیم و هنوز هم آنها درست نمی باشند. در حالی که بر زبان می آوریم که ما این را می دانیم همین قضیه را ثابت کند که این درست است.

و بسیاری از آنها ویژگی های دیدگاه حواس نیز می باشد، نکته ی دومی که به نظر می رسد موقعیت و جایگاه من را از جایگاه دیگر فیلسوفان متفاوت می کند،این است که هیچ دلیل خوبی برای اهداف (A) وجود ندارد. همه ی وقایع فیزیکی و مادی به طور منطقی به واقعیت بستگی دارند یا (B) بنابراین تمامی وقایع فیزیکی بستگی به واقعیت ذهنی دارد. منظور من از ذهنی این نیست که وقایع فیزیکی را پست تر به شمار بیاورم.

در مورد وقایع ذهنی ادعا می کنم که این مطالب وقایعی والا هستند ولی بر این موضوع تاکید ندارم. من فقط تاکید بر این دارم که هیچ دلیل خوب و موجهی در مغایرت با این موضوع وجود ندارد. منظورم را اینطور می رسانم که هیچکدام از انسان هایی که دارای کالبد انسانی هستند و روی زمین زندگی می کنند در طول زمان زندگی اجسادشان دلیل خوبی برای اثبات مغایرت نداشته است. بسیاری از فلاسفه اعتقاد دارند که همه ی واقعیت های فیزیکی به وقایع ذهنی وابسته هستند.

با اشاره به وقایع فیزیکی من می توانم مثال هایی را برای روشنتر شدن بیان کنم که طاقچه ی بخاری در حال حاضر نزدیک تر است به من در مقایسه با کتابخانه، زمین سالها پیش بوجود آمده، ماه در هر لحظه از سال در مقایسه با نور خورشید به زمین نزدیکتر می شود، طاقچه ی بخاری رنگ روشنی دارد. وقایعی مانند اینها در یک وجه، خاص هستند که من نمی توانم آن را تعریف کنم. عبارت وقایع فیزیکی بصورت معمول، روزمره بسیار استفاده می شود و من هم از آن به صورت معمول استفاده کرده ام.

حقیقت عقلانی دارای جنبه عمومی است که من از آن به عنوان یک درک خصوصی محدود استفاده می کنم و اگر چه به نظر من یک حس طبیعی است ولی احتیاج به تعریف دارد حواس دیگری هم هستند که استفاده های خوبی هم دارند.

ولی هسته ی اصلی صحبت من با این حس است.از این رو ضرورت دارد که برای شما در مورد این حس توضیحاتی بدهم:

به عقیده ی من حقیقت عقلانی به سه نوع مختلف تقسیم بندی می شود ولی این فقط در خصوص نوع اول است که مطمئنم دلایل و حقایقی نیز برای این وجود دارند. اگر چه در رابطه با دو نوع دیگر نیز دلیل و منطق وجود دارد اما آنها حقایق ذهنی در حواس محدود ما هستند.

بنابراین باید اینگونه تعریف شود که با این فرض حقایق و دلایلی برای دو نوع دیگر وجود دارند نوع اول اینگونه تعریف می شود، من هشیار هستم، و همچنین در این زمان تا اندازه ای می بینم این دو حقیقت از حقیقت ذهنی اول و اینکه نوع اول من منحصرا مرکب از حقایقی که شبیه یک یادگیری در نوع دوم یعنی احترام معین هستند، می باشد.

این حقیقت که من آگاه و هوشیار هستم بدیهی است، در یک حس شخصی ، در حقیقت راجع به خصوصیات منحصر به فرد و خصوصیات زمان که تاثیر این خصوصیات منحصر به فرد در آن زمان آگاهی است. و هر حقیقتی شبیه به این در نظر گرفته شود شامل نوع اول حقایق ذهنی من می شود. بنابراین این حقیقت که من دیروز در بیشتر اوقات هوشیار بودم به تنهایی یکی از دلایل این نوع نیست.

ولی مستلزم است که دلایل دیگری در این نوع وجود داشته باشند، یعنی من به طور کامل می توانم هر یک از دلایل را در هر یک از زبانهای مورد بحث بیان کنم.

هر حقیقتی در این حس، یک حقیقت شبیه خصوصیات فردی و زمان است (چه خصوصیات منحصر به فرد برای من یادگیری و چه در زمان گذشته یا حال) به این معنی که خصوصیات فردی در آن زمان هوشیاری است و شامل نوع اول حقایق ذهنی می شود و من این دلیل و منطق ها را حقایق(a) می دانم.

(B) بدیهی است دومی که به آن اشاره کردم یعنی این حقیقت که در زمان حال همه چیز را می بینم، با این حقیقت که من به طریقه خاصی در این زمان هوشیار هستم ارتباط دارد و نه تنها مستلزم این حقیقت است که من در این زمان هوشیار هستم است. (این حقیقت که من همه چیز را می بینم اینکه من هوشیار هستم را نتیجه می دهد) : من نمی توانستم چیزی را ببینم مگر آنکه هوشیار می بودم، اگرچه من کاملا هوشیار بودم بدون آنکه چیزی را نیز ببینم بلکه این حقیقت در خصوص یک راه ویژه برای هوشیار شدن نیز است.

به این معنا که من به این طریقه آگاه هستم. در یک ادراک یکسان که موضوع (راجع به هر شئ خاص) کاملا این شئ قرمز است هر دو به این معناست که (راجع به شئ یکسان) این جسم رنگ دارد و همچنین این موضوع که این شئ می تواند به شیوه های مختلف رنگ شود، برای توضیح به این معنا که شئ به این طریق رنگ شده است و هر دلیل منطقی که با این نوع ویژه از (A) در ارتباط باشد شامل نوع اول حقایق ذهنی من است و همچنین آن را از حقایق (B) می نامیم.

بنابراین این حقیقت که من صبر و تحمل می کنم شبیه این حقیقت که من می بینم است و از حقایق نوع (B) می باشد.

و همچنین در هر دلیل و برهانی در خصوص خودم و زمان گذشته که در آن بخش از زمان مثل من الان خواب می بینم “من در حال رویاپردازی هستم” ” من در حال حاضر آگاه از حقایقی هستم که …. ” و غیره می تواند به طور کامل اظهار شود.

در کوتاه مدت هر حقیقتی که این حقیقت در خصوص یک فرد خاص (خودم یا دیگری) در یک زمان مشخص (گذشته یا حال) در یک نوع خاصی از تجربه ، به این معنا که این شخص نوع خاصی از حادثه ها را در آن زمان تجربه کرده است در حقایق (B) جای می گیرد و فقط حقایقی از این نوع در حقایق (B) قرار دارند.

نوع اول حقایق ذهنی من منحصرا متشکل از حقایق نوع های (A) و (B) و همه ی حقایق هر یک از این دو می باشد.

(b) حقایق زیادی از (a) و (B) وجود دارد که برای من به طور کامل مسلم هستند اما به نظر من بسیاری از فلاسفه بر یک نظریه ی مشخص در خصوص تجزیه تحلیل حقایق نوع (a) معتقد بودند برای مثال باید انواع دیگری از حقایق وجود    می داشتند البته اگر حقیقت داشتند که من از آنها به نام حقایق ذهنی نام می برم. من بطور کامل از این تحلیل ها مطمئن نیستم ولی به نظر می رسد که این بررسی ها می تواند درست بوده باشند؛ چون ما می توانیم درک کنیم و این به این معناست که این تصورات درست هستند و ما می توانیم درک کنیم که این فرضیات به این معنا هستند که حقایق ذهنی دیگری از نوع دوم وجود دارند.

به نظر من اکثر فلاسفه با تجزیه و تحلیل نکاتی که هریک از ما میدانیم به نظریه های بالا معتقد بودند وقتی او می داند (در هر زمانی) “من هوشیار هستم”.

یعنی آنها بر این باور بودند که یک خاصیت ذاتی وجود دارد (که همه ی ما با آن آشنا هستیم) و ممکن است آن را مجرب شده بنامیم و برای مثال در هر زمان هرکسی می داند که “من هوشیار هستم” و او در خصوص موضوع مالکیت و خودش و زمان می داند.

یک حادثه در حال اتفاق افتادن است که این خاصیت را دارد (یک تجربه است) که یکی از تجربه های من است و این قبیل حقایق آنهایی هستند که با من هوشیار هستم اظهار می شوند و اگر این نظریه صحیح باشد باید حقایق زیادی برای هر یک از این موضوع وجود داشته باشد که من هر یک از آن ها را حقایق عقلانی می نامم یعنی (۱) حقایقی در خصوص رخدادها که این خصوصیات فرضی ذاتی را داراست و در چند زمان به این معنی که حادثه در آن زمان رخ می دهد.

(۲)  حقایقی راجع به خصوصیات ذاتی مبتنی بر فرضیات و زمان های گوناگون دایر بر اینکه این رخداد با آن خصوصیات در آن زمان در حال انجام شدن است و (۳) حقایق راجع به بعضی خصوصیات که راه های خاص داشتن خصوصیات فردی ذاتی (این حس قبلا توضیح داده شده) “قرمز شدن” یک شیوه برای جزئی بررسی کردن رنگی بودن و زمان های گوناگون است.

با این مفهوم بعضی رخداد ها که آن خاصیت ویژه را دارا هستند در حال اتفاق افتادن هستند البته هر حقیقتی از این قسم مگر آنکه یک خاصیت ذاتی با این جمله که من هوشیار هستم در ارتباط باشد وجود داشته باشد. طوری که در بالا تعریف شد من خیلی مشکوک هستم که اصلا چنین ذاتی وجود داشته باشد.

به عبارت دیگر اگرچه من به طور واضح می دانم و من تجربیات زیادی کسب کرده ام و تجربیات مختلفی از انواع مختلف آن داشته ام باز هم مردد هستم بگویم که این فرض از نوع اول است با اینکه عوامل مختلفی تاثیر گذار هستند.

هرکدام از آنها یک تجربه بوده اند به عبارت دیگر یکی از تجربیات من بوده اند و می توان گفت یا از نوع دوم هستند یا اینکه باز هم عواملی در تعیین نوع آنها نقش دارند. هر کدام از آن ها که از تجربیات من بودند یا هرکدام از آنها که یک خاصیت متفاوت بودند، راه ویژه و خاصی برای کسب تجربه اند.

این موضوع که من تجارب زیادی کسب کرده ام مستلزم این است که وقایعی برای من رخ داده اند که در آنها این تجربه را کسب نموده ام؛ و من نمی توانم خود را متقاعد کنم که از همه ی رخدادهای نوع معروفی آگاه هستم. ولی هنوز این چنین به نظر می رسد که تحلیل پیشنهادی از این جمله که من آگاه هستم درست اند؛ و این امر که من واقعا از وقایع نوع مفروض آگاه هستم اگرچه نمی توانم بودن من را ببینم و اگر بتوانم بهتر است اینطور بیان شود که باید نوع سومی از این حقایق را در قالب واقعیت های ذهنی تعریف کنیم.

البته اگر در حواسی که تعریف کردیم این تجربیات وجود داشته باشند می توان گفت همانطور که برخی بر این باورند تجربیاتی که از نوع منحصر به فرد نباشند وجود ندارد و در این مورد هر یک از حقایق این سه لزوما یکسان نیستند و به واقعیت های نوع (A) و (B) وابسته می باشند.

اما برای من این فرض پیش می آید که اگر تجربیاتی وجود داشته باشند این احتمال وجود دارد که آنها منحصر به شخصی خاص نباشند و در این مورد واقعیت های ذهنی وجود دارند که نه یکسان هستند و نه به طور منطقی با نوع (A) و (B) همخوانی دارند.

(c) تا آنجایی که من متوجه شدم. سرانجام برخی از فلاسفه به این نتیجه رسیدند که واقعیت هایی هستند یا می توانند باشند که راجع به شخص خاصی هستند به این معنی که او آگاه است یا هوشیاری او به طریقه ی خاصی است که با واقعیت های نوع (A) و (B) متمایز است.

در خصوص این جنبه ی مهم که این واقعیت ها راجع به زمان خاصی نیستند بلکه متشکل از احتمالاتی هستند که می تواند در رابطه با یک یا چند فرد باشند.

مانند کسانی که به طرز خاصی به صورت نا محدودی هوشیار و آگاه هستند و این نا محدود بودن در آگاهی به طرز ویژه ای است. من فکر می کنم با تصور این فرض ممکن است خاصیت ذاتی ای که در (b) تعریف شد فقط متعلق به رخداد ها وقایع نباشد.

اما این امکان نیز هست که متعلق به یک یا همه ی آنهایی که در زمانی اتفاق نیفتاده اند باشد. به عبارت دیگر می تواند مربوط به یک یا تجربه های نامحدود بیشتری باشد که آن ها می توانند برای یک شخص خاص اتفاق افتاده یا نیافتاده باشند.

اگرچه شاید این فرضیه های درست باشند ولی به نظر من در آنها شک و شبهه وجود دارد. اما به طور یقین نمی توانم بگویم که آن غیر ممکن هستند. اگر امکان وقوع این فرضیات باشد من آنها را به عنوان واقعیات ذهن نامگذاری می کنم و جزء پنج نوع واقعیتی که در بالا گفته شد.

البته اگر واقعیتی باشد قرار می دهم یعنی (۱) این واقعیت در خصوص هر شخص خاصی که به صورت نامحدودی هوشیار است حقیقت دارد.

(۲) این واقعیت در خصوص هر شخص خاص که به صورت نامحدودی به طریقی خاص هوشیار است حقیقت دارد. (۳) این واقعیت در خصوص تجربه های مختلفی که کسب می شوند حقیقت دارد. (۴) این واقعیت در خصوص ماهیت های ذاتی فرضی مجرب شدن که به صورت نامحدودی برای کسانی که این مزیت را دارند وجود دارد حقیقت دارد.

(۵) این واقعیت در خصوص یک شیوه ی خاص از این خاصیت ذاتی فرضی که کسانی که این مزیت را دارند و به صورت نامحدود وجود دارند حقیقت دارد.

سپس سه نوع دیگر از واقعیت ها را تعریف کردم هریک از آنهایی که مثل نوع اول هستند البته اگر واقعیتی از آن نوع وجود داشته باشد و برای توضیح کاملی از ادراک محدود که من برای آن از حقایق ذهنی استفاده کردم و بهتر است این مطلب را اضافه کنم که من برای یک چهارم از واقعیت ها این نام را به کار ببرم یعنی در خصوص هر واقعیتی از این سه نوع و هر نوعی که شامل آنهاست حقیقت دارد که اینها حقایقی از نوع مورد بحث ما می باشد.

نه تنها هر حقیقت خاص واقعیت نوع (a) یک حقیقت ذهنی است بلکه هر یک از حقایق نوع (a) می تواند حالت کلی واقعیات ذهن باشد و در همه ی موارد به صورت یکسان باشد. برای مثال نه تنها این حقیقت که من درک می کنم (مشاهده می کنم) که از حقایق نوع (B) است. یک واقعیت ذهن است بلکه حالت کلی از واقعیات راجع به هر فرد خاص و زمان است و حقیقت دارد و به این معنی که شخص در موضوع مورد بحث از زمان قدرت درک دارد و می تواند یک واقعیت ذهن باشد.

(A)مفهوم حقایق مادی و حقایق ذهنی در حواس توضیح داده شده بنابراین من معتقدم دلیل خوبی برای این فرض وجود ندارند که همه حقایق مادی به صورت منطقی به برخی از واقعیات ذهنی وابسته هستند در خصوص این دو حقیقت از دو عبارت استفاده می شود : F1  و F2

 F1 به صورت منطقی به F2 وابسته است در همه ی موارد F1 موجب F2 می شود یا در ادراک این موضوع من می بینم مستلزم این مسئله است که من آگاه و هوشیار هستم.

یا (در خصوص یک شئ خاص) مثلا این قرمز است مستلزم این است که این شئ خاص این رنگی است یا برای درک منطقی دقیق برای مثال در موضوعات ربط دهنده.

تمام انسان ها فانی هستند و آقای بالدوین یک انسان است مستلزم این موضوع باشد که آقای بالدوین فانی است برای این مطلب راجع به دو حقیقت F1 و F2 که F1 به صورت منطقی به F2 وابسته نیست فقط می توان گفت که F1 می تواند واقعیت داشته باشد حتی اگر حقیقتی مثل F2 وجود خارجی نداشته باشد با این موضوع ربط دهنده F1 یک حقیقت است.

اما حقیقتی به عنوان F2 وجود ندارد موضوعی متناقض با خود است که موجب عدم و ناسازگاری متقابل می شود. بنابراین من معتقدم دلیل خوبی در مورد بعضی از واقعیات مادی برای فرض حقایق ذهنی وجود دارد مثل اینکه حقیقت مادی مورد بحث نمی تواند یک حقیقت باشد مگر اینکه در موضوع مورد بحث یک حقیقت ذهنی وجود داشته باشد نظریه ی من کاملا مشخص است چون من معتقدم نظریه من شامل تمام چهار نوع حقایق مادی است که من در آن مثال هایی برای واقعیات مادی به کار برده ام.

 به عنوان مثال هیچ دلیل خوبی برای این فرض که حقایق ذهنی وجود دارند، وجود ندارد. برای مثال این موضوع که طاقچه ی بخاری در حال حاضر از آن کتابخانه به جسمی نزدیکتر است نمی تواند یک حقیقت باشد مگر اینکه واقعیت ذهنی مورد بحث یک حقیقت و یکسان در مورد هر سه نوع باشد.

من با برخی از فلاسفه به صورت محسوسی اختلاف نظر داریم برای مثال من با برکلی که معتقد است آن بخاری کتابخانه و جسم من و همه ی اجزای آن، نه عقاید ما متشکل از ایده ها و نه ایده بدون درک آن می تواند وجود داشته باشد، اختلاف نظر داریم. برکلی بر این باور است که این واقعیات مادی بصورت منطقی به نوع چهارم از حقایق ذهنی که من تدوین کردم وابسته هستند: یعنی واقعیتی که حقیقت دارد به هر حال یک واقعیت است واقعیتی در خصوص یک شخص خاص و زمان حال و به این معنی که این شخص خاص در حال درک موضوعی است.

  برکلی بر اینکه حقایق مادی به صورت منطقی به هر واقعیتی از سه نوع اول من وابسته اند اعتقاد ندارد: نظر برکلی برای هر واقعیتی که حقیقت دارد در خصوص یک شخص خاص و زمان حال این فرد خاص در حال درک و مشاهده است، این است که : واقعیات مادی نمی توانند یک حقیقت باشند.

مگر اینکه در این حقیقت مواردی از نوع حقایق ذهنی وجود داشته باشد. من چنین می پندارم اکثر فلاسفه با این فرض برکلی که جسم من یک ایده یا متشکل از عقاید است یا این فرض وی که عقاید بدون ادراک آن ها نمی توانند وجود داشته باشند یا هر دوی آنها مخالف هستند با وجود این با برخی از تصورات وی راجع به این نظریه که حقایق مادی بصورت منطقی به برخی از واقعیات ذهنی وابسته اند، موافق اند.

برای مثال آنها ممکن است بر این باور باشند که یک واقعیت نمی تواند یک حقیقت باشد مگر اینکه در آن بخاری در زمان های مختلف به صورت نا محدود کسب شده باشند تا جایی که من مطلع هستم برخی بر این باورند که هر واقعیتی به صورت منطقی به هر واقعیت دیگری وابسته است و البته آنها به خاطر نریه های خویش بر این باورند همانطور که برکلی خود باور داشت و هر یک نیز برای نظریه ی خود دلایل خوبی داشتند.

B . همچنین من معتقدم که دلیل خوبی برای این فرض که هر حقیقت مادی به صورت عادی به برخی از واقعیات ذهنی وابسته است این است که فقط F1 نمی تواند یک حقیقت باشد مگر آنکه F2 حقیقت داشته باشد نه اینکه F1 نمی تواند یک حقیقت قابل فهم باشد.

مگر اینکه F2  حقیقت داشته باشد و من می توانم مفهوم صحبت های خویش را با رجوع به مثالی که برای شما زدم شرح دهم این حقیقت که بخاری در حال حاضر به جسم من از کتابخانه نزدیکتر است تا حدی است که من می بینم و این موضوع وابسته به هیچ یک از حقایق ذهن نیستو اگر هیچ واقعیت ذهنی وجود نداشت نیز می توانست یک حقیقت باشد.

اما به صورت عادی و معمول به بیشتر واقعیات ذهنی وابسته است: جسم من نمی توانست در این مکان حضور داشته باشد مگر اینکه در گذشته من به طرق مختلفی هوشیار و آگاه بوده باشم، و بخاری و کتابخانه به صورت مشخصی نمی توانستند وجود داشته باشند و رویت شوند مگر اینکه انسان های دیگر آگاه و هوشیار بوده باشند.

اما راجع به دو حقیقتی که چندی پیش از حقایق مادی گفتم یعنی این واقعیت که زمین از خیلی سالهای پیش به وجود آمده است، و ماه نیز همینطور سالها پیش و خورشید خیلی قبل تر از این دو به وجود آمده اند.

من معتقدم که دلیل قابل قبولی برای این تصور که اینها به صورت های عادی به واقعیت ذهنی وابسته اند وجود ندارد. تا آنجایی که من مشاهده و درک می کنم دلایل قانع کننده ای برای هر حقیقت ذهنی که گفته شود وجود ندارد مگر اینکه واقعیت یک حقیقت باشد که زمین از سال طولانی وجود خارجی نداشته است و با این فرض گمان می کنم که دوباره برخی از فلاسفه اختلاف نظر داشته باشیم برای مثال: با فلاسفه ای که معتقد بودند همه ی ماده را خداوند خلق کرده و دلایل خوبی بر اثبات این موضوع دارند، مخالف هستم.

منتشر شده در مجله فلسفه نو شماره ۲ – آبانماه ۱۳۹۰

One Reply to “در دفاع از شعور عادی”

  1. امیر

    ترجمه آنقدر بد است که اصلا نمی‌شود به آن ترجمه گفت. حتی تحت اللفظی هم نیست. معنای کلمات دقیق و حتی نزدیک نیست و بسیاری از مطالب حذف شده. در کل متن نه تنها معنای مقاله را منتقل نمیکند بلکه حتی ذهن را به آن نزدیک نمیکند.

پاسخ دادن به امیر لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *